┨Chapter 11├

217 73 62
                                    

بکهیون نگاهی به ساعت انداخت و چشم‌هاشو ریز کرد. نفس عمیقی کشید و رک‌تر از همیشه لب زد:

- قصد رفتن نداری؟
چانیول سرش رو خاروند و لبخند کجی زد.
- فکر میکردم چون قراره بهتر همدیگه رو بشناسیم امشب اینجا بمونم.

رهبر یه تای ابروش رو بالا پروند و کمی مکث کرد.
- ولی همچین منظوری نداشتم.
آلفای بالغ آروم خندید و همونطور بی‌صدا به چشم‌های بکهیون خیره موند و انگشت‌هاش رو سمت دکمه پیراهنش برد. با آرامش و خونسردی بازشون کرد و پیراهن رو از روی تنش کنار زد.
- فکر کنم آپارتمانت یه اتاق برای من داره.
- تا حالا کسی مقابلم بیش از اندازه جلو نرفته!

چانیول سری تکون داد و متکبرانه زمزمه کرد:

- این افتخار رو داشتی که من دستوراتتو نادیده بگیرم.
دستشو سمت کمربندش برد و بازش کرد.
- باید تو سالن نشیمنت لخت بشم؟ رو مبل بخوابم؟
وقتی به سکوت و نگاه خیره بکهیون به خودش مطمئن شد سمت مبل برگشت و اخم تصنعی کرد.

- اصلا راحت بنظر نمیاد.
بکهیون نفس عمیقی کشید و با لبخند محوی بلند شد.
- بیا اتاقتو نشون بدم.
چانیول با حس موفقیت، لبخند عریضی زد و چال گونه‌اش اسیر چشم‌های تیزبین بکهیون شد. رهبر پلک کوتاهی زد و بی میل نگاهش رو گرفت. با رسیدن به اتاقی که مدنظرش بود ایستاد.
- اینجا بخواب.

چانیول در رو باز کرد و یه قدم به داخل گذاشت. رهبر پشتش وارد شد و کلید چراغ‌ها رو روشن کرد.
- تختش هم راحته.
چانیول لبخند نرمی زد.
- ممنونم... فقط...

نگاهش رو به بکهیون داد و دستی به شکمش کشید.
- صبحانه چی میخوریم؟

رهبر سرش رو کج کرد و ناباورانه خندید.
- من عادت ندارم برای بقیه صبحونه درست کنم.
- پس من درست میکنم.
بکهیون زبونش رو توی دهنش چرخوند و لب‌هاش رو کج کرد.
- خوبه، وقتی آماده اش کردی بیدارم کن.

دستگیره در رو گرفت و پاش رو از اتاق بیرون گذاشت.

چانیول قبل از بیرون رفتن رهبر، با صدای رسا و شیرینی لب زد:
- شبت بخیر
- خوب بخوابی.
در رو به آرومی بست و با یه کش و قوس به کمرش سمت اتاقش راهی شد.

______________________

با تهوع شدیدی از خواب بیدار شد و مضطرب دستش رو جلوی دهنش گرفت و قبل از فکر کردن به جای ناآشنایی که بود از روی تخت بلند شد. با عق کوچیکی، سمت در اتاق دویید. نگاهش رو تو خونه چرخوند و به سختی بزاقش رو قورت داد.
- دستشویی اونجاست.

با شنیدن صدای جونگین، بی درنگ سمت جایی که نشون داده بود دویید. با عجله داخل رفت و در رو پشتش محکم بست. شیر آب رو باز کرد و بعد از‌ بالا آوردن محتویات معده اش، آب رو به صورت رنگ پریده و بی روحش پاشوند.
نفس نفس زنان سرش رو بلند کرد. انگشت هاش به دو طرف سینک روشویی چنگ زدن و با تلخی که رو زبونش مزه میکرد تو آینه به چهره به هم ریخته اش چشم دوخت.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now