┨Chapter 31├

130 33 14
                                    

لوهان دست به کمر ایستاد و با اخم پرسید:

- یعنی وقتی تو حمومم تو حتی می‌تونی بشنوی چی دارم با خودم زمزمه می‌کنم؟

گرگ سرخ آروم خندید و سر تکون داد.

- یادمه یه بار تو حموم با خودت می‌گفتی اگه میتونستی یقینا تیکه تیکه‌ام میکردی.

لب‌های لوهان باز شدن و با بهت لب زد:

- تو که... عصبانی نشدی؟

سهون می‌فهمید سرآشپز قد کوتاه راجع به چی حرف میزنه. همچنان هاله‌هایی از ترس رو تو وجود لوهان می‌دید.

- نه تا زمانی که واقعا نخوای بکشیم.

سرآشپز لبخند دندون‌نمایی زد.

- باز چه وقت‌هایی می‌شنوی؟

گرگ کمی مکث کرد و لبش رو با زبونش تر کرد.

- خب وقتایی که از رستوران برمی‌گردی و سعی میکنی رو نوک پاهات راه بری تا بیدارم نکنی.

چشم‌های پسر گرد شدن‌.

- حتی با این صدای کوچیک هم بیدار میشی؟

سهون سرش رو دو طرفش تکون داد.

- اینطور نیست. من صدای ماشینتو می‌شناسم. بوی تنتو می‌شناسم. پس وقتی نزدیک خونه بشی و بخوای از پله‌ها بالا بیای میفهمم اومدی.

لوهان دست‌هاش رو از کمرش پایین آورد و لبخند محوی زد.

- یعنی میدونی چه بویی میدم و میتونی بین کلی آدم پیدام کنی؟

سهون با قاطعیت گفت:

- همینطوره... اگه صدها نفر شبیه تو باشن من میتونم پیدات کنم.

سرآشپز با حس غروری که گرفته بود دست‌هاش رو پشتش برد و نوک پاش رو روی زمین سُر داد.

- باز چطوری می‌تونی پیدام کنی؟

- صدای قلبتو می‌شنوم! هیچ‌کسی به اندازه تو عاشقم نیست.

لوهان لپ‌هاش رو باد کرد و گوشه مبل نشست.

- دیگه چه قابلیت‌های برجسته‌ای داری؟

- تو شب خوب میبینم. یعنی زمانی که چشم‌هام تغییر رنگ بدن.

لوهان مردد بزاقش رو بلعید و با استرس ریزی گفت:

- می‌‌تونم... چشم‌هاتو ببینم؟

گرگ سرخ پلک کوتاهی زد.

- معلومه که می‌تونی.

چشم‌هاش رو بست و بعد از چند ثانیه کوتاه بازشون کرد. رنگ سرخ چشم‌هاش به زیبایی درخشید و لوهان بی اختیار تکون کوچیکی خورد. نفس عمیقی کشید و به سهون خیره شد. اون‌چشم‌ها چطور ممکن بود اینطور بدرخشن؟ ناباورانه لبخند زد. دست‌هاش رو جلو برد و صورت گرگ رو بین انگشت‌هاش قاب گرفت.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now