بکهیون نگاه مفتخری به گرگ سرخ انداخت و با شیطنت گفت:
- بهتره تا برنگشتیم به جای اولمون تبدیل نشی.
آروم خندید و نگاهش رو اطرافش چرخوند. گشتن تو جنگل به دنبال سرنخی که مطمئن نبود وجود داشته باشه کمکی بهش نمیکرد؛ اما به قدری از اتفاقی که افتاده بود پریشون خاطر بود که فقط میخواست یه جوری خودش رو آروم کنه. ولی خوش شانسی آوردن که تونستن بفهمن دیگه پکی با سرگروهی لی جه یونگ وجود نداره. شاید هم چیزهایی که شنیده بود واقعیت نداشتن.
با رسیدنشون به جایی که سهون لباسهاش رو پرت کرده بود، بکهیون چند قدم جلو تر رفت و پشت به مرد ایستاد تا گرگ سرخ بتونه تبدیل بشه و لباسهاش رو بپوشه.
بعد از مدتی که تنها بکهیون گوینده بینشون بود سهون بالاخره دهن باز کرد و با جدیت گفت:
- حسم بهم میگه اون شکارچی که دنبالشی خودش سرپرست یه گروه نیست اما کسی رو داره که به جاش هر کاری میکنه.
بکهیون نگاهش رو عقب چرخوند و با کمی فکر لب زد:
- درسته اون یقینا خودش رو بازنشسته جلوه داده اما یه نفر کارهاشو انجام میده. یه شکارچی جوون و باهوش که با استفاده از تجربیات جه یونگ پیش میره.
گرگ سرخ به خاک و برگهای کوچیک روی لباسش نگاه کرد و با دقت تکوندشون.
- ولی بازم نمیتونیم مطمئن باشیم کسایی که تو جنگل پیدا کردیم و ازشون حرف کشیدیم واقعیتها رو گفته باشن.
- لی جه یونگ رو اکثرا میشناسن بخاطر اینکه با من جنگید و یه دستشو توی نبرد از دست داد.
سهون زبونش رو دور لبش کشید.
- تو میگی اون بخاطر اینکه این بلا رو سرش آوردی همسرت رو کشته تا قدرتت رو ازت بگیره. درسته؟
- اوهوم این کار رو کرده تا روسا منو تحت فشار بذارن. بخاطر همین مدتی رو از ایل لوپو دور شدم تا دوباره بتونم اوضاع رو به شکل قبل برگردونم.
سهون یه تای ابروش رو بالا پروند و مقابل رهبر قدرتمند ایل لوپو ایستاد.
- تو اونقدر به هم ریخته و پریشونی که برای پیدا کردن کسی که بهش مشکوکی توی جنگلی که میدونی متعلق به شکارچیهاست و چقدر خطرناکه دنبال سرنخ میگردی!
بکهیون نفس عمیقی کشید و به چشمهای گرگ سرخ خیره شد.
- میخواستم یه چیزی پیدا کنم... دنبال چیزی بگردم که کمکمون کنه.
سهون مکث کوتاهی کرد و با لبخند سرش رو به دو طرفش تکون داد.
- تو حتی خودت هم نمیدونی دنبال چی هستی... فقط از یه شک و شبهه حرف میزنی.
رهبر بی حوصله گفت:
- میخوای چیو بدونی؟
- چرا اینطوری بدون فکر رفتی تو جنگل؟ من باهات اومدم بخاطر اینکه فکر میکردم یه چیزی داری که باهاش بخوای بگردی و برسی به یه سرنخ مهم که کمکت کنه؛ اما تو تمام مدت فقط دور خودت چرخیدی.
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...