┨Chapter 26├

144 35 10
                                    

مین‌سوک به سختی ساکت موند و قبل از رهبر از راه‌پله‌ای که منتهی به زیرزمین میشد پایین رفت. چانیول همراه بکهیون از پله‌ها گذشت تا به چند در محکم و قفل شده کنار هم رسیدن. با دقت به در‌ها نگاه کرد و با اخم متعجبی لب زد:

- اینجا که زندان نیست... چرا منو آوردین تو زیرزمین؟

بکهیون به فرمانده اشاره کرد تا در یکی از سلول‌ها رو باز کنه.

- اینا رو جدا از بقیه مجرمین نگه داشتیم؛ برای اینکه از دید جاسوس‌ها در امان باشن.

چانیول آهان بی‌صدایی گفت و همراه بکهیون وارد سلولی شد که در برابر هر گرگینه‌ای مقاوم بود و راه فراری وجود نداشت. چانیول به زنی که گوشه اتاق نشسته بود نگاه کرد و چند باری پلک زد.

- اون کیه؟

بکهیون قبل از هر کاری نفس عمیقی کشید و مچ دست چانیول رو محکم گرفت.

- ما همون موقع دستگیرش کردیم. ولی اون خواست با قاتل الذئب خودکشی کنه. در واقع تو لحظات آخر به سختی به زندگی برش گردوندیم، ولی همه فکر میکنن اون مرده. ما تمام این سال‌ها اینجا حبسش کردیم و تونستیم ازش اعتراف بگیریم.

چانیول سرش رو سمت بکهیون چرخوند و نیم نگاهی به فرمانده که کنار زن ایستاده بود، انداخت.

- اون زن چیکار کرده؟

رهبر با کمی تعلل و صدایی ضعیف لب زد:

- همون خدمتکاریه که خواهرتو به قتل رسوند.

چانیول با چشم‌های درشتش به پسر نگاه کرد و طولی نکشید که رنگ نگاهش به تاریکی تغییر کرد و لبریز از نفرت شد. بی‌فکر قدمی به جلو برداشت اما بکهیون فشار انگشت‌هاش رو دور مچ دست آلفا بیشتر کرد و با تشر عقب کشیدش.

- آروم باش.

زن وحشت زده پشت فرمانده تو خودش جمع شد و بوی ترسش به مشام چانیول رسید.

- این قاتل خواهرمه؟

- اون دستورات رو اجرا کرده و به موقع‌اش مجازات میشه. تا زمان مجازاتش باید صبر کنیم چون مسبب این اتفاقات فرد دیگه‌ایه و ما هنوز نگرفتیمش.

چانیول با دست‌های مشت شده و چشم‌هایی که نیلی رنگ شده بودن، به زن مچاله شده خیره شد و خرخر ته گلوش به گوش امگای ترسیده رسید.

- چانیول

- اون عوضی میجوی معصوم منو کشته. تو نمیخوای اجازه بدی با دست‌هام خفه‌اش کنم؟

- نمیخوای حرف‌هاش رو بشنوی؟

چانیول دندون‌هاش رو به سختی پشت لب‌هاش برد و سمت رهبر چرخید.

- اگه همون زنیه که با خنجر نقره خواهرمو به قتل رسونده چرا باید بایستم و به حرف‌هاش گوش بدم؟

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now