سلام به همگی، حالتون چطوره؟
فقط یه پارت تا پایان متانویا باقی مونده. چیزی که برام مهمه نوشتن یه پایان عالیه که امیدوارم از پسش بربیام.
انرژیتون نیفته، نظر یادتون نره.Respina
______________________________________
دوباره پانسمان دست مرد رو چک کرد و برای چندمین بار پرسید:
- درد که نداری؟
بکهیون چشمهاش رو توی کاسه چرخوند و با چونه کج جواب داد:
- چرا هر پنج دقیقه حالم رو میپرسی؟ باور کن خوبم و درد ندارم.
چانیول بیتوجه به غری که شنیده بود، هوم آرومی گفت و فنجون قهوهی داغ و خوش عطر رو روی میز گذاشت.
- اگه حالت بد شد بهم بگو.
بکهیون پشت چشمی برای مرد نازک کرد و ترجیح داد جوابی به دوست پسر سمج و نگرانش نده. فنجون قهوه رو گرفت و با لبخند کمرنگی از عطرش نفس کشید.
- چانیول
- بله
- قبلا قهوه میخوردم چون از مزه تلخش لذت میبردم، اما الان قهوه میتونه منو هم مثل بقیه آدمها بیخواب و سرحالم کنه. راستش الان میتونم درد رو بیشتر حس کنم و بفهمم خوب شدن چه حسی داره.
- داری از انسان بودنت لذت میبری؟
بکهیون سرش رو خم کرد. اگه به غم و اندوهش ادامه میداد یقینا خودش رو میباخت. یه وقتهایی لازم بود به وجههای خوب انسان بودن توجه کنه تا از شدت حال بدش کم بشه.
- وقتی یه آلفا بودم خیلی کارها رو نمیتونستم بکنم. مثل نوشیدن قهوه... بخاطر شفابخشیم، قهوه هیچ اثری روم نداشت؛ اما الان وقتی خسته و بیحالم میفهمم نوشیدنش آرامشبخشه.
چانیول دستش رو زیر چونهاش برد و با لبخند به چهره زیبای بکهیون خیره شد.
- میخوای مست کنی؟
رهبر یه تای ابروش رو بالا پروند و با کمی مکث لب زد:
- فکر بدی نیست. هیچوقت نتونستم بفهمم مست شدن چه حالیه!
- پس این کار رو بکن.
بکهیون فنجون رو روی میز گذاشت و با اخم کوچیکی زمزمه کرد:
- این کار یه همراه میخواد. تو که مست نمیشی.
- همراهت مینوشم و وقتی تو حال خودت نبودی مراقبتم.
رهبر چشمهاش رو ریز کرد و لب پایینش رو بین دندوهای نیشش گرفت. با چهره بانمکی که تو نگاه چانیول حسابی خودنمایی میکرد لب زد:
- ممکنه منم بعد از اینکه مستی از سرم پرید فراموش کنم که چیکار کردم و چی گفتم؟
چانیول بلند شد و با کنجکاوی پرسید:
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...