- امروز سرآشپز نیومده... هر چقدر هم با رئیس تماس میگیریم جواب نمیده.
کیونگسو توجهی به مکالمات بین آشپزها نکرد و به ساعت نگاه کرد. تقریبا ظهر رو نشون میداد. حتی جونگین هم نیومده بود؛ یه جورایی با حالی که شب قبل داشت دلواپسش بود.
- بنظر امروز نمیتونیم رستوران رو باز کنیم.
کیونگسو از روی صندلی بلند شد و بی صدا از جمع آشپزها خارج شد. حوصله شنیدن غرغرهاشون رو نداشت، پس به رختکن برگشت و یقه کراواتش رو شل کرد. زبونش رو دور لبش کشید و دوباره به ساعت گوشیش نگاه کرد.
از جونگین بعید بود نیاد. نمیفهمید چرا به اون پسر فکر میکنه. با اینکه شب قبل کاری رو بدون اجازهاش انجام داده بود اما همچنان به حال روحیش فکر میکرد.
حالا که سئوجون کنارش نبود، تنها کسی که تمام مدت باهاش وقت میگذروند جونگین بود.
حتی خودش هم متوجه نبود با شنیدن خبر مرگ دوست پسرش یه جورایی آروم گرفته و به اندازه قبل بی تابی نمیکنه.
مردد به شماره پسر نگاه کرد و لبش رو گزید. به سختی خودش رو مجبور کرد تا باهاش تماس بگیره. هنوز مطمئن نبود کار درستیه یا نه اما تو این لحظه جونگین تنها دوستش بود.
وقتی صدای بوقها رو شنید و جوابی نگرفت اخمهاش توی هم رفتن و دوباره تماس گرفت. چند باری تماسش رو تکرار کرد اما هر بار صدای ممتد بوق تو گوشش پیچید.
پشت دستش رو زیر دماغش کشید و بدون فکر در کمدش رو باز کرد. طولی نکشید که لباس فرمش رو از تنش بیرون کشید و با یه تیشرت و شلوار جین روشن از رختکن بیرون زد.
هنوز بین آشپزها مشاجره بود که چطور بدون سرآشپز رستوران رو باز کنن؛ پس بدون جلب توجه از رستوران بیرون رفت.
____________________
- قربان گرگ سرخ به هوش اومدن
بکهیون نگاهش رو از برگهها گرفت و با عجله از پشت میزش بلند شد و سمت اتاق سهون راه افتاد.
- به همراهشون خبر بدیم؟
رهبر به لوهان فکر کرد و با مکث کوتاهی گفت:
- فعلا نه، باید با سهون حرف بزنم.
- بله
با قدمهای بلند خودش رو به اتاق گرگ سرخ رسوند و به آرومی در رو باز کرد. سر سهون سمت صدای در چرخید و با دیدن بکهیون، بی مقدمه لب زد:
- لوهان کجاست؟
بکهیون لبخند کمرنگی زد و در رو پشتش بست.
- حالت چطوره؟ زخمهات جوش خوردن؟
- خوبم. زخمهام از وقتی به هوش اومدم دارن ترمیم میشن.
بکهیون با خیال راحت لبخندش رو پهن کرد.
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...