┨Chapter 8├

226 79 67
                                    

جونگین سرش رو عقب چرخوند و وقتی گارسون رو با لبخند پشت سرش دید ناخواسته لبخند کوچیکی زد.
- خوبی؟
کیونگسو به آرومی سر تکون داد و دستشو زیر دماغش کشید.
- ممنونم
جونگین بی صدا پلک زد و کنار لوهان ایستاد تا قبل از شنیدن نق نق هاش، کمکش کنه.

کیونگ زبونش رو تو دهنش چرخوند و با چشم‌های درشتش به دست های جونگین خیره شد. دنبال یه جای زخم میگشت که دلیل خونی بودن چند روز قبلش باشه اما هیچ اثری از زخم و خراش نبود. پس اون خون ها به چه دلیل روی انگشت‌هاش بودن؟ ممکن بود به رئیس بیون آسیب رسونده باشه؟! اما همون روز بکهیون رو با حال خوب دیده بود که از اتاقش بیرون می‌رفت.

بازدمش رو با فشار رها کرد و با حاضر شدن غذا، سینی رو از روی میز برداشت و از آشپزخونه بیرون رفت.
- جونگین
نگاهی به لوهان انداخت و هومی از ته گلوش رها کرد.
- دیگه دیر وقته و کاری نمونده میتونی بری لباس‌هاتو عوض کنی امروز خسته شدی.
بتا با خوشحالی لبخند عریضی زد.
- چقدر خوب که کارها تموم شدن.

لوهان یه تای ابروشو بالا پروند.
- هی تو بلدی لبخند بزنی؟
جونگین نفس عمیقی کشید و کش و قوسی به کمرش داد.
- یه جورایی یادم رفته بود اما بلدم بخندم.
از آشپزخونه بیرون رفت و سراغ دستشویی رفت تا آبی به صورتش بزنه. به محض ورودش با سئوجون روبه‌رو شد و با اخم کنجکاوی به خون روی دستش نگاه کرد.

- اوه دستتو بریدی؟
- چـ... چیز خاصی نیست.
با عجله دستشو زیر آب برد و رد سرخ خون رو از روی انگشت‌هاش پاک کرد. نگاه جونگین به دست‌های سالمش افتاد که طبق انتظارش هیچ اثری از زخم نبود.
چند باری پلک زد و به دست‌های خودش نگاه کرد. با اینکه چند روز قبل چنگال‌هاشو تو کف دست‌هاش فرو کرده بود هیچ نشونه ای از زخم نبود. و این شباهتش با سئوجون خیلی شک برانگیز بود.
- انگشتاتو نبریده بودی؟

سئوجون به دست‌های بی نقصش که هیچ اثری از زخم نداشت، نگاه کرد.
- نه... خون...
جونگین یه تای ابروش رو بالا پروند و سرش رو کج کرد.
- پس کجات زخمی شده؟
سئوجون بزاقش رو بلعید و نگاهش رو اطرافش چرخوند. بی دلیل اخم کرد و تشر زد:
- مهمه بدونی؟

جونگین یکه ای خورد و صاف ایستاد. با پوزخند لب‌هاش رو جلو برد و سرش رو دو طرفش تکون داد.
- نه، میتونی نگی.
سئوجون نفس عمیق و پر حرصی کشید و از دستشویی بیرون رفت.
با خروج سئوجون، بتا زبونش رو به سقف دهنش چسبوند و با شدت به پایین برگردوند و صدای کوچیکی از دهنش خارج شد. پلک کوتاهی زد و با کمی فکر لب زد:

- یا آدم کشتی یا گرگی!... احتمال آدم کشتنت صفره... چون عرضه اشو نداری اما ممکنه یه گرگینه مثل من باشی که بوی بدنت رو پوشوندی!
سمت آینه چرخید و به خودش نگاه کرد. مثل هر بار تو چشم‌هاش درد و سیاهی میدید. یه درد بی پایان، یه سیاهی عمیق که توی افکارش سیاهچاله صداش میکرد.
- جونگین

"Metanoia" [Complete]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant