┨Chapter 18├

142 44 14
                                    

این پارت تو شرایط سختی نوشته شده. از اونجایی که از نوشتن سرگیجه میگیرم امیدوارم با نظراتتون بهم انرژی بدین تا داستان رو بهتر ادامه بدم.
یه دنیا ممنونم از ادیتور و همراه همیشگیم، پوکر کیوتم ^~^

Respina

______________________________________

از آشپزخونه بیرون زد و ناگهان متوجه سهون شد که پشت میز کنار پنجره تنها نشسته بود. لبخند بی‌رنگی زد و سمت گرگ سرخ حرکت کرد. سرش رو چرخوند و نگاهش به کیونگسو افتاد که مشغول نوشتن آخرین سفارشات بود. پلک کوتاهی زد و کنار سهون ایستاد.

- گرگ سرخ چطوره؟

سهون لبخند کوچیکی زد.

- خوبم... بشین.

بتا مقابلش نشست و به غذای روی میز اشاره کرد.

- چطورن؟

- آشپزی لوهان فوق‌العاده‌ست.

جونگین آروم خندید و پشتش رو به صندلی تکیه داد.

- درسته

- تو چرا اومدی اینجا؟ نباید کنارش تو آشپزخونه باشی؟

- فقط چند نفر موندن، منم خسته شده بودم لوهان گفت میتونم برم.

سهون یه تای ابروش رو بالا پروند و تکخند کجی زد.

- یعنی غرغر نکردی که لوهان بذاره بیای بیرون؟

بتا چشم‌هاش رو تو کاسه چرخوند و دست‌هاش رو تو بغلش گرفت.

- حالا اونطورام نبوده‌.

سهون سری تکون داد و با اشتها به خوردن غذاش ادامه داد.

- تو هم باهام غذا بخور.

جونگین سرش رو دو طرفش تکون داد و از پشت میز بلند شد.

- خیلی خسته‌ام میرم خونه.

- جونگین.

بتا کنار میز ایستاد و به گرگ سرخ نگاه کرد.

- هوم؟

- خیلیا دنبال اون شکارچی هستن که سئوجون رو کشته...

بتا با چشم‌های گرد شده نگاهش رو اطرافش چرخوند تا کیونگسو رو نزدیک خودشون نبینه. اگه اون پسر اینطور خبر مرگ سئوجون رو میشنید یقینا از پا می‌افتاد.

وقتی کیونگسو رو خیلی دورتر از خودشون دید، نفس راحتی کشید و دوباره نگاهش رو به چشم‌های سهون داد.

- خب که چی؟

- تو اون بتایی که همه ازش حرف میزنن رو میشناسی؟

جونگین بی صدا سرش رو به دو طرفش تکون داد. سهون غذای توی دهنش رو قورت داد.

- خیلی خب حواست به خودت باشه.

بتا بازدمش رو رها کرد و با صدای آرومی گفت:

- من دیگه میرم.

از گرگ سرخ جدا شد و سمت در رستوران رفت.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now