با عجله از کومه بیرون زد و سراغ خونهاش رفت بلکه بتونه به موقع به بکهیون برسه تا مانع رفتنش بشه، اما بنظر میرسید خیلی دیر کرده و رهبر سریعتر از همیشه اون منطقه رو ترک کرده.
نفس نفس زنان دور خودش چرخید و بدون فکر موبایلش رو از تو جیبش در آورد و با مرد مرموز و پست فطرتی که پشت این ماجرا بود تماس گرفت. بلافاصله بعد از شنیدن صدای مرد، با خشم غرید:
- تو همه چیزو خراب کردی.
- چانیول؟
- تو باعث شدی... تو بهم دروغ گفتی... میکشمت.
- هی هی صبر کن... کجایی؟ بیا همو ببینیم.
آلفا چنگی به موهاش زد و با حرص نعره کشید اما باز هم نمیتونست خشم و عصبانیتش رو کنترل کنه؛ بلکه هر لحظه تپش قلبش شدت میگرفت.
- چانیول بهم گوش بده... بگو کجایی خودم میام پیشت.
- دستم بهت برسه میکشمت.
مرد با خونسردی گفت:
- میدونم الان عصبانی فقط بهم بگو کجایی.
آلفا بدون حرف رو زمین نشست و به دقایق قبلی که با بکهیون وقت گذرونده بود فکر کرد. باورش نمیشد به همین سادگی همه چیز رو خراب کرده. آه بلندی از خشم کشید و مشتش رو به پارکت کف خونه کوبوند.
- چانیول... آروم باش.
- نمیخوام صداتو بشنوم.
- تو ایل لوپویی درسته؟ تو خونه جنگلیتی؟
- نمیخوام ببینمت.
با غضب غرید و موبایلش رو پرت کرد. خودش رو با بیرحمی به دیوار پشتش کوبوند و صورتش رو بین دستهاش گرفت. مغزش از شدت حماقت و ساده بودنش در حالت انفجار بود. طوری که منتظر یه شعله کوچیک بود تا خودش رو کاملا نابود کنه.
____________________
- کیونگسو... هی بیدار شو بیا یه چیزی بخور.
پسر پلک های سینگینش رو به زور از هم باز کرد و به مرد نگرانی که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.
- پاشو یه چیز بخور
- جونگین
صدای خفه پسر رو شنید و سرش رو خم کرد.
- بله
دماغش رو بالا کشید و با بغض لب زد:
- میشه یکی از اعضای خانوادهاش رو پیدا کنی تا باهاش حرف بزنم؟
بتا بازدمش رو رها کرد و بدون فکر سر تکون داد.
- باشه. ولی الان باید یه چیزی بخوری.
دستش رو پشت پسر برد و از روی تخت بلندش کرد. وقتی دیشب خبر مرگ سئوجون رو بهش داد به قدری شوکه شده بود که توان ایستادن روی پاهاش رو نداشت، به همین خاطر جونگین نمیتونست تک و تنها تو رستوران رهاش کنه پس گارسون رو با خودش به خونهاش آورد.
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...