┨Chapter 20├

139 38 16
                                    

با عجله از کومه بیرون زد و سراغ خونه‌اش رفت بلکه بتونه به موقع به بکهیون برسه تا مانع رفتنش بشه، اما بنظر می‌رسید خیلی دیر کرده و رهبر سریع‌تر از همیشه اون منطقه رو ترک کرده.

نفس نفس زنان دور خودش چرخید و بدون فکر موبایلش رو از تو جیبش در آورد و با مرد مرموز و پست فطرتی که پشت این ماجرا بود تماس گرفت. بلافاصله بعد از شنیدن صدای مرد، با خشم غرید:

- تو همه چیزو خراب کردی.

- چانیول؟

- تو باعث شدی... تو بهم دروغ گفتی... می‌کشمت.

- هی هی صبر کن... کجایی؟ بیا همو ببینیم.

آلفا چنگی به موهاش زد و با حرص نعره کشید اما باز هم نمیتونست خشم و عصبانیتش رو کنترل کنه؛ بلکه هر لحظه تپش قلبش شدت میگرفت.

- چانیول بهم گوش بده... بگو کجایی خودم میام پیشت.

- دستم بهت برسه میکشمت.

مرد با خونسردی گفت:

- میدونم الان عصبانی فقط بهم بگو کجایی.

آلفا بدون حرف رو زمین نشست و به دقایق قبلی که با بکهیون وقت گذرونده بود فکر کرد. باورش نمیشد به همین سادگی همه چیز رو خراب کرده. آه بلندی از خشم کشید و مشتش رو به پارکت کف خونه کوبوند.

- چانیول... آروم باش.

- نمیخوام صداتو بشنوم.

- تو ایل لوپویی درسته؟ تو خونه جنگلیتی؟

- نمیخوام ببینمت.

با غضب غرید و موبایلش رو پرت کرد. خودش رو با بی‌رحمی به دیوار پشتش کوبوند و صورتش رو بین دست‌هاش گرفت. مغزش از شدت حماقت و ساده بودنش در حالت انفجار بود. طوری که منتظر یه شعله کوچیک بود تا خودش رو کاملا نابود کنه.

____________________

- کیونگسو... هی بیدار شو بیا یه چیزی بخور.

پسر پلک های سینگینش رو به زور از هم باز کرد و به مرد نگرانی که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.

- پاشو یه چیز بخور

- جونگین

صدای خفه پسر رو شنید و سرش رو خم کرد.

- بله

دماغش رو بالا کشید و با بغض لب زد:

- میشه یکی از اعضای خانواده‌اش رو پیدا کنی تا باهاش حرف بزنم؟

بتا بازدمش رو رها کرد و بدون فکر سر تکون داد.

- باشه. ولی الان باید یه چیزی بخوری.

دستش رو پشت پسر برد و از روی تخت بلندش کرد. وقتی دیشب خبر مرگ سئوجون رو بهش داد به قدری شوکه شده بود که توان ایستادن روی پاهاش رو نداشت، به همین خاطر جونگین نمیتونست تک و تنها تو رستوران رهاش کنه پس گارسون رو با خودش به خونه‌اش آورد.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now