┨Chapter 7├

252 85 54
                                    

یادآوری:
متانویا(Metanoia):
این کلمه‌ی یونانی در واقع به سیر تغییر و تحول در ذهن اشاره دارد. "متانویا" میتواند سفری برای ایجاد تغییر در قلب، ذهن، خود و یا روش زندگی کسی باشد که سبب تغییر افکار، سبک زندگی و سلائق یا باورها میشود.
در فرهنگ یونان باستان، "متا" به معنای ماورا یا فراتر و "نویا" از ریشه یونانی "Nous" به معنای فکر و ذهن آمده است.
شخصی که "متانویا" انجام میدهد در واقع سفری به سمت زندگی جدیدی شروع کرده که خالی از اتفاقات و مسائل زندگی قبلی‌اش است.

_____________________________________

- باورم نمیشه به همین زودی دو روز گذشت.
سئوجون با لبخند به غرغرهای همیشگی کیونگسو گوش داد و گره کراواتش رو محکم کرد.
سمت کیونگ برگشت و با دقت به دکمه های بسته شده و کراوات مرتبش خیره شد.
- مثل همیشه خوشتیپی.

کیونگسو دستی به موهاش کشید و تا پشت گردنش هلشون داد.
- تو هم همیشه به نق نق‌هام لبخند میزنی.
دست‌هاش رو دور گردن مرد بلندتر برد و نیمرخش رو به سینه اش تکیه داد.

- هیچوقت باورم نمیشد وقتی از کاچیاتور اومدم بتونم تو رو پیدا کنم. خیلی دوست دارم جون.
آلفا لبخند کمرنگی زد و دست‌هاش رو نوازشگرانه رو کمر پسر کشید.
- اسم کاچیاتور خیلی برام آشناست. احساس میکنم قبلا رفتم یا یه چیزهایی در مورد روستاتون شنیدم. اما نمیدونم چی!

کیونگسو با چونه کج به مرد نگاه کرد و مشت آرومی به بازوش کوبید.
- نمیخوای جواب دوست داشتنمو بدی؟
سئوجون آروم خندید و موهای بلند و بهم ریخته پسرک رو از روی صورتش کنار زد.
- من که همیشه از احساساتم میگم.
- ولی باید جوابمو میدادی.

- من خیلی خیلی خیلی عاشقتم پسره‌ی سرتق.
کیونگ لب‌هاش رو به هم فشرد و لبخند محوی زد اما چشم‌هاش مثل همیشه با خوشحالی می‌درخشیدن.
- اینطوری خوبه.
آلفا نفس عمیقی از بوی تن پسر کشید و دستش رو پشت گردن کیونگ برد.
- خیلی خب دیگه بریم سر کارمون.

با علاقه گردن پسر رو بین انگشت هاش فشرد و لبش رو گزید. کیونگسو کمی خودش رو جمع و سرش رو خم کرد. در رختکن باز شد و هر دو مرد با چهره جدی و سرد جونگین روبه‌رو شدن.
کیونگ دستش رو پایین کشید و خیره تو چشم‌های بتا، پلک کوتاهی زد. ناگهان آه کوتاهی کشید و صورتش رو سمت آلفا چرخوند.
- سئوجون فشارش نده درد میگیره.

آلفا سریع دستش رو پس کشید.
- متاسفم.
آلفا نگاهی به موهای بلند کیونگ انداخت که پشت گردنش رو پوشونده بودن. بازدمش رو رها کرد و به بتای ساکت و خیره مقابلش لبخند کمرنگی زد.
- حالت خوبه؟ تعطیلات چطور بود؟

جونگین از کنار هر دو گذشت و با پوزخندی که از چشم‌های آلفا و دوست پسرش دور بود زمزمه کرد:
- بهترین تعطیلات عمرم بود.
کیونگسو با چونه کج به کفش های جونگین نگاه کرد و با تشر لب زد:
- اون کفش های کثیفتو رو تخت من نبر.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now