┨Chapter 29├

141 40 33
                                    

- سعی کنین صداها رو تشخیص بدین. از مسیری که صدا رو میشنوین پیش برین.

- بله فرمانده.

مین‌سوک نیم نگاهی به مشاور انداخت و به همراهش به وسط جنگل دویید. باید یه ردی از لی جه یونگ و افرادش پیدا میکردن. و البته که حس رقابتش با افراد گله چانیول به حدی زیاد بود که نمی‌خواست اون‌ها قبل از خودش به جه یونگ برسن.

نباید از چند تا آلفا و بتای جوون و بی‌تجربه جا میموند. پس تمام قدرتش رو به کار گرفت که صداها رو به خوبی بشنوه و مرکزشون رو پیدا کنه. آنالیز کردن صداها اونقدر‌ا آسون نبود، بلکه تمام مدت باید ردیابیشون میکردن و در نهایت با پک‌های دیگه و یا دام‌ و تله‌هاشون روبرو می‌شدن.

جه بوم به ناچار دهن باز کرد و کفری گفت:

- تا کجا میخوای پیش بری؟ صدایی نیست که بخوایم بگیم یه سوت یا یه سازه. همه‌اش مال حیووناست. بنظرم باید یه جا بایستیم و تمرکز کنیم.

- نمیدونم یه جوری باید پیداشون کنیم.

- اینطوری فقط خودمونو خسته میکنیم.

مین‌سوک دستی به صورتش کشید و تو تاریکی شب چشم‌هاش به زیبایی درخشیدن.

- اصلا هیچ راهی برای پیدا کردن صداشون هست؟ باید مدام این طرف و اون طرف بریم.

مشاور دست به کمر ایستاد و به چند نفری که با خودشون آوردن بودن نگاه کرد.

- یه کم استراحت میکنیم دوبار...

صدای تلفن فرمانده، حرفش رو قطع کرد و با کنجکاوی منتظر موند مین‌سوک جواب بده.

- بله قربان

بکهیون با جدیت پرسید:

- کدوم قسمتین؟

مین‌سوک اطرافش رو نگاه کرد و کلافه گفت:

- دو قدم دیگه برداریم از جنگل خارج میشیم و میرسیم به تپه‌ها...

- خیلی خب برگردین.

مین‌سوک متعجب لب باز کرد:

- چرا؟

- تونستیم یه چیزهایی پیدا کنیم. سریع برگردین

- بله قربان

مین‌سوک چونه‌اش رو کج کرد و بدون حرف اضافه‌ای راه افتاد.

- چی شده؟

- میگه برگردیم. انگار یه چیزهایی پیدا کردن.

جه بوم اخم کوچیکی کرد و با حرص پرسید:

- نکنه گله چانیول تونستن چیزی پیدا کنن؟

مین‌سوک ناگهان از قدم ایستاد و دست‌هاشو با عصبانیت مشت کرد. غضبناک غرید:

- اون بتاهای لعنتی چطور تونستن همچین کاری کنن؟

جه بوم آب دهنش رو قورت داد و دستی به شونه فرمانده کشید.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now