Zhan POV
با اینکه سن زیادی نداشت بهش میگفتن گادفادر و همه احترام خاصی براش قائل بودن. همه چیز از زیر فیلترش رد میشد و امکان نداشت مو لای درز نقشههاش بره.
چند باری توی جشنهایی که همراه پدرم رفته بودم دیده بودمش.
بیشتر اوقات سیگاربرگ میکشید و توی سکوت به حرفهای بقیه گوش میداد. دوتا بادیگاردش هیچوقت ازش جدا نمیشدن و اون مثل یک پادشاه فرمانروایی میکرد شایدم یک شیر؛ و من!
یک پسر ساده که پدرم حتی پادوی گادفادر هم به حساب نمیاومد. حتی به ذهنم خطور هم نمیکرد که اون تا حالا من رو دیده باشه چه برسه به اینکه من رو بشناسه ولی بعدها فهمیدم هیچ چیز اونطور که من فکر میکردم نبوده.
علاقهی من به اون کت قرمز بلند، و پوشیدنش همه جا، بیشتر از چیزی که خودم فکرش رو میکردم جلب توجه میکرد و انگار توجه گادفادر رو هم جلب کرده بود بدون اینکه خودم از این قضیه آگاه باشم. اما اینجا شروع داستان ما نبود، داستان ما از اون شب شروع شد...- شبِ ۱۵آوریل ۱۸۷۰...
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...