part 1

842 127 0
                                    

Zhan POV

با این‌که سن زیادی نداشت بهش می‌گفتن گادفادر و همه احترام خاصی براش قائل بودن. همه‌ چیز از زیر فیلترش رد می‌شد و امکان نداشت مو لای درز نقشه‌هاش بره.
چند باری توی جشن‌هایی که همراه پدرم رفته بودم دیده بودمش.
بیشتر اوقات سیگاربرگ می‌کشید و توی سکوت به حرف‌های بقیه گوش می‌داد. دوتا بادیگاردش هیچ‌وقت ازش جدا نمی‌شدن و اون مثل یک پادشاه فرمانروایی می‌کرد شایدم یک شیر؛ و من!
یک پسر ساده که پدرم حتی پادوی گادفادر هم به حساب نمی‌اومد. حتی به ذهنم خطور هم نمی‌کرد که اون تا حالا من رو دیده باشه چه برسه به این‌که من رو بشناسه ولی بعدها فهمیدم هیچ‌ چیز اون‌طور که من فکر می‌کردم نبوده.
علاقه‌ی من به اون کت قرمز بلند، و پوشیدنش همه جا، بیشتر از چیزی که خودم فکرش رو می‌کردم جلب توجه می‌کرد و انگار توجه گادفادر رو هم جلب کرده بود بدون این‌که خودم از این قضیه آگاه باشم. اما این‌جا شروع داستان ما نبود، داستان ما از اون شب شروع شد...

- شبِ ۱۵آوریل ۱۸۷۰...

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Where stories live. Discover now