Zhan POV
وقتی به چند قدمی گادفادر رسیدم سرم رو پایین انداختم و زیر چشمی بهش نگاه کردم. بیشتر از همیشه ترسیده بودم و حالا لرزش بدنم کاملا مشهود بود. حس میکردم دارم زیر نگاه خیره اطرافیان له میشم؛ به وضوح میتونستم صدای پچپچهایی که اطرافمون وجود داشت رو بشنوم.
- گادفادر میخواد این بچه رو ببینه؟
با صدایی که از سمت چپم اومد بیاختیار سرم رو بالا گرفتم اما اولین چیزی که دیدم اون بود. سیگاربرگ و دودهایی که دور و برش رو گرفته بود اون رو حتی با ابهتتر و ترسناکتر از قبل جلوه میداد و من کسی نبودم که بتونم در برابرش ایستادگی کنم. همونطور که نشسته بود کمی به سمت جلو خم شد و با صدایی که به خاطر سیگار کشیدنهای پیدرپی دورگه شده بود پرسید:
- اسمت چیه؟
اسمم رو میپرسید؟ اونم از منی که تقریبا از ترس لال شده بودم؟ بادیگارد با صدای خشنی از پشت سرم گفت:
- به اون شیائوی لجن نمیخوره پسری مثل تو داشته باشه.
و من اون لحظه منظورش رو از کلمه لجن نفهمیدم اما لحظهای که قرار بود با مفهوم این کلمه آشنا بشم زیاد دور نبود. وقتی دید من بیشتر از چیزی که فکر میکنه ترسیدم دوباره خودش سکوت رو شکست:
- ازت خوشم اومده اگه یه روز کمک خواستی به عمارتم بیا؛ اگه کاری از دستم بر بیاد حتما برات انجام میدم.
وقتی گوشه لبش برای یک لحظه کوتاه بالا رفت، نفهمیدم واقعا لبخند زد یا من توهم زدم.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...