part 10

387 106 1
                                    

Zhan POV

از پشت اون رو در آغوش کشیدم و با لحن ملتمسی گفتم:

- نرو!

دستش رو بالا آورد و روی دست‌هام گذاشت.

- فقط می‌رم بهش بگم علاقه‌ای به برگشتن نداری و اینجا می‌مونی.

بینیم رو به یقه‌ی کتش رسوندم و عطر تلخش رو به ریه کشیدم.

- اما من هیچ حس خوبی به این قضیه ندارم. پدر من آدم دیکتاتوریه حرف، حرفِ خودشه می‌دونم احتمالا اهمیتی به خواسته‌ی من نمی‌ده، و فکر می‌کنه تو بهش دروغ می‌گی و به زور منو اینجا نگه داشتی.

اخم کم‌رنگی که روی پیشونیش نشست بیشتر از قبل نگرانم کرد.

- می‌دونم پدرت چطور آدمیه اما چون پدرته نمی‌خوام از راه سختش وارد شم.

نگاهم رو با امیدواری بهش دوختم.

- بذار منم باهات بیام. بذار خودم بهش بگم نمی‌خوام برگردم این‌طوری حرفت رو باور می‌کنه.

سرش رو کمی چرخوند و نگاه مرددش رو به من دوخت. سریع اضافه کردم:

- قول می‌دم توی دست و پا نباشم.

لبخند کم‌رنگی زد و گفت:

- می‌دونی که نیستی.

نگاهش رو به لب‌هام دوخت و گفت:

- اصلا دوست ندارم بیای ولی انگار چاره‌ای نیست! اگه مشکلی پیش اومد فقط به سمت ماشین میدویی و می‌ری متوجه شدی؟

نگاهم رو با اطمینان بهش دوختم.

- قول می‌دم.

لبخندی زد، خم شد و بوسه‌ای روی لب‌هام کاشت.
بوسه‌ی شیرینی که قرار بود، تهش تلخ بشه!

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Où les histoires vivent. Découvrez maintenant