part 4

473 118 4
                                    

Yibo POV

با ایستادن ناگهانی ماشین، سیگارم رو از پنجره‌ای که چند سانتی‌متر باز بود بیرون انداختم. کمی به جلو خم شدم تا علت توقف ماشین رو ببینم. با ندیدن هیچ مانعی جلوی ماشین، پرسیدم:

- چرا نگه داشتی؟

بادیگارد کمی به عقب چرخید و گفت:

- قربان یه نفر وسط خیابون دراز کشیده.

وسط جاده؟ این دیگه چی بود؟ چرا یک نفر باید این موقع شب وسط خیابون دراز بکشه؟ درحالی‌که اسلحه‌ام رو آماده شلیک می‌کردم، گفتم:

- تا وقتی نگفتم از ماشین پیاده نشین!

از ماشین پیاده شدم. آروم جلو رفتم اما با دیدن پسری که کت قرمز رنگ پوشیده بود و خون، زمین اطرافش رو قرمز کرده بود به قدم‌هام سرعت بخشیدم. کنار پسر زانو زدم و گفتم:

- شیائو ژان؟ خوبی؟ صدام رو می‌شنوی؟

چه بلایی سرش اومده بود؟ کمکش کردم بهم تکیه بده و وقتی بالاخره چشم‌های بازش رو دیدم کمی خیالم راحت شد؛ دوباره پرسیدم:

- صدامو می‌شنوی؟

لب‌های خشکش رو باز کرد و به سختی زمزمه کرد:

- ک-کمـ-ک...

اخم‌هام توی هم رفتن؛ کمتر از سه ساعت از زمانی که توی مهمونی بهش پیشنهاد کمک داده بودم می‌گذشت و حالا پسر، با سر و وضع خونی توی کوچه‌ای که به عمارتم منتهی می‌شد، افتاده بود.
هنوز وضعیت رو تحلیل نکرده بودم که پلک‌های پسر روی هم افتاد و بیهوش شد. بی‌توجه به خون‌هایی که روی لباس‌هاش بود و لباس‌های من رو هم کثیف می‌کرد، اون رو در آغوش کشیدم و پیاده به سمت عمارت راه افتادم...

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Donde viven las historias. Descúbrelo ahora