part 2

540 125 4
                                    

Zhan POV

از اول شب نگاهش رو روی خودم حس می‌کردم اما جرات نداشتم سرم رو بالا بیارم و بهش نگاه کنم. حس می‌کردم اگه توی چشم‌هاش نگاه کنم می‌تونه تا عمق وجودم رو ببینه پس فقط سرم رو پایین انداخته بودم و به حرف‌های پدرم و مردی که مقابلمون نشسته بود گوش می‌کردم.
با این‌که تمام تلاشم رو می‌کردم اما باز هم نمی‌تونستم حتی یک کلمه از حرف‌هایی که اطرافم رد و بدل می‌شد رو بفهمم. قطع شدن ناگهانی صحبت‌های پرشور و پرحرارت پدرم با مرد مقابلش بالاخره باعث شد سرم رو بالا بگیرم و به اطراف نگاه کنم. یکی از بادیگاردهای همیشه همراه گادفادر، کنار میزمون ایستاده و به من خیره شده بود.
ترسیده به دست پدرم چنگی زدم و بهش نزدیک‌تر شدم. البته که پدرم بادیگاردهایی دوبرابر اون مرد داشت اما چیزی که اون رو متمایز و ترسناک‌تر می‌کرد رییسش بود.
مرد تعظیم کوتاهی کرد و با لحن مودبی گفت:

- گادفادر می‌خواد شما رو ببینه قربان!

تمام وجودم از ترس می‌لرزید، لکنت گرفته بودم و حتی نمی‌تونستم جواب اون مرد رو بدم. مطمئنم قیافه‌ام ترس و وحشت رو داد می‌ز‌د اما پدرم برعکس من خیلی خوشحال شده بود.
دستم رو محکم جدا کرد و از جاش بلند شد، با لحنی که سرشار از شادی بود گفت:

- حتما! خودم پسرم رو میارم.

بادیگارد پوزخندی زد و با بی‌رحمی گفت:

- گادفادر فقط می‌خوان پسرتون رو ببینن نه شما رو!

پدرم اخم غلیظی کرد و به سمتم چرخید، جلو اومد و درحالی‌که بازوم رو گرفته بود و به زور از جا بلندم می‌کرد، کنار گوشم زمزمه کرد:

- حواست به حرفات باشه و سعی کن حالا که شانس بهت رو کرده ازش استفاده کنی و بهش نزدیک شی وگرنه حسابتو می‌رسم.

لحن تند و خشن پدرم باعث شد شوکه بشم. البته خشن بودن برای اون چیز خاصی نبود اما این‌که برعکس همیشه ازم می‌خواست ملایم رفتار کنم و به گادفادر نزدیک بشم، خیلی عجیب بود. شونه‌ام رو گرفت و من رو به سمت بادیگارد هل داد.

- از این طرف قربان.

بادیگارد گفت و من رو به سمت مردی که برای من شبیه به افسانه بود، راهنمایی کرد.

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Where stories live. Discover now