part 9

403 109 0
                                    

Zhan POV

از نیمه‌شب گذشته بود که در اتاقم باز شد و تونستم قامتش رو بین چهارچوب در ببینم. به قاب در تکیه داد و گفت:

- هنوز بیداری؟

از پشت میز بلند شدم و کتابم رو همون‌جا رها کردم. وقتی مرد موردعلاقه‌ام جلوم ایستاده بود کتاب خوندن چه اهمیتی داشت؟

- خوابم نمی‌برد داشتم مطالعه می‌کردم.

سرش رو به قاب در تکیه داد که موهای لَختش روی پیشونیش ریخت. خیلی کم پیش می‌اومد موهاش رو روی صورتش بریزه و اغلب اون‌ها رو، رو به بالا حالت می‌داد؛ اما برای من حالت موهاش فرقی نمی‌کرد، اون جذاب‌ترین مردی بود که من تا به حال دیده بودم.

- چی می‌خوندی؟

با خجالت دستم رو پشت گردنم کشیدم. چطور می‌گفتم که از وقتی دیدم رومئو و ژولیت می‌خونه کنجکاو شدم اون کتاب لعنتی رو بخونم تا شاید کمی بهش نزدیک تر شم؟ با صدایی که به سختی شنیده می‌شد گفتم:

- رومئو و ژولیت!

برای اولین بار بلند و صدادار خندید. بهت زده بهش خیره شدم. صحنه‌ی مقابلم... باشنیدن صداش رشته‌ی افکارم پاره شد.

- بریم بیرون قدم بزنیم!

جمله دستوریش که سعی می‌کرد اون رو با لحن نرمی ادا کنه، من رو به خنده می‌انداخت.

- چرا که نه؟

گفتم و کت قرمز رنگم رو از روی دسته صندلی برداشتم. توی سکوت شب همگام باهم قدم‌ می‌زدیم و من حتی نمی‌دونستم مقصد کجاست؛ همین‌که کنارش راه می‌رفتم و صدای نفس‌هاش رو می‌شنیدم برام کافی بود. حتی فکرش رو هم نمی‌کردم مردی که برام تبدیل به یه سمبل شده بود این‌طور کنارم قدم بزنه. بعد از مدتی ایستاد و کلاهش رو از روی سرش برداشت.

- دوست داری؟

سوالی بهش خیره شدم.

- موندن تو خونه‌ی من رو دوست داری؟

جمله‌اش رو اصلاح کرد. لبخند بزرگی زدم و کمی به سمتش خم شدم.

- الان باید در ازای جواب دادن بوسه بخوام؟

لبخندی که به سختی سعی در جمع کردنش داشت رو خورد و با لحن جدی‌ای گفت:

- می‌تونی بخوای من که مشکلی باهاش ندارم.

قدمی جلو رفتم و سینه به سینه‌اش ایستادم. با صدای آرومی زمزمه کردم:

- راحتم! نه توی خونه‌ات؛ پیش تو... راحتم.

نفس راحتی کشید و با لحن غمگینی گفت:

- پدرت فهمیده این‌جایی، و می‌خواد منو ببینه.

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Where stories live. Discover now