Zhan POV
از نیمهشب گذشته بود که در اتاقم باز شد و تونستم قامتش رو بین چهارچوب در ببینم. به قاب در تکیه داد و گفت:
- هنوز بیداری؟
از پشت میز بلند شدم و کتابم رو همونجا رها کردم. وقتی مرد موردعلاقهام جلوم ایستاده بود کتاب خوندن چه اهمیتی داشت؟
- خوابم نمیبرد داشتم مطالعه میکردم.
سرش رو به قاب در تکیه داد که موهای لَختش روی پیشونیش ریخت. خیلی کم پیش میاومد موهاش رو روی صورتش بریزه و اغلب اونها رو، رو به بالا حالت میداد؛ اما برای من حالت موهاش فرقی نمیکرد، اون جذابترین مردی بود که من تا به حال دیده بودم.
- چی میخوندی؟
با خجالت دستم رو پشت گردنم کشیدم. چطور میگفتم که از وقتی دیدم رومئو و ژولیت میخونه کنجکاو شدم اون کتاب لعنتی رو بخونم تا شاید کمی بهش نزدیک تر شم؟ با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم:
- رومئو و ژولیت!
برای اولین بار بلند و صدادار خندید. بهت زده بهش خیره شدم. صحنهی مقابلم... باشنیدن صداش رشتهی افکارم پاره شد.
- بریم بیرون قدم بزنیم!
جمله دستوریش که سعی میکرد اون رو با لحن نرمی ادا کنه، من رو به خنده میانداخت.
- چرا که نه؟
گفتم و کت قرمز رنگم رو از روی دسته صندلی برداشتم. توی سکوت شب همگام باهم قدم میزدیم و من حتی نمیدونستم مقصد کجاست؛ همینکه کنارش راه میرفتم و صدای نفسهاش رو میشنیدم برام کافی بود. حتی فکرش رو هم نمیکردم مردی که برام تبدیل به یه سمبل شده بود اینطور کنارم قدم بزنه. بعد از مدتی ایستاد و کلاهش رو از روی سرش برداشت.
- دوست داری؟
سوالی بهش خیره شدم.
- موندن تو خونهی من رو دوست داری؟
جملهاش رو اصلاح کرد. لبخند بزرگی زدم و کمی به سمتش خم شدم.
- الان باید در ازای جواب دادن بوسه بخوام؟
لبخندی که به سختی سعی در جمع کردنش داشت رو خورد و با لحن جدیای گفت:
- میتونی بخوای من که مشکلی باهاش ندارم.
قدمی جلو رفتم و سینه به سینهاش ایستادم. با صدای آرومی زمزمه کردم:
- راحتم! نه توی خونهات؛ پیش تو... راحتم.
نفس راحتی کشید و با لحن غمگینی گفت:
- پدرت فهمیده اینجایی، و میخواد منو ببینه.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...