Yibo pov:
ژان خودش رو دوباره بهم چسبوند.
- زود باش بوبو...من کل تعطیلات رو صبر کردم تا گنجی که پیدا کردی رو بهم نشون بدی.
نیشخندی زدم و دستم رو روی دستش که دور بازوم حلقه شده بود گذاشتم.
- تو دو ماه صبر کردی چرا چند ساعت دیگه هم تحمل نمیکنی تا بدون عجله گنجم رو بهت نشون بدم؟
ژان لب هاش رو جلو داد و چیزی نگفت.
به خوبی این حالت ژان رو میشناختم. با اینکه رهام نکرده بود اما این حالت لب ها و چهرهاش نشون میداد باهام قهر کرده.
بی صدا لبخندی به لوس بازی های پسر بزرگتر زدم.
اخه کی باورش میشد اون پسر ۳ سال ازم بزرگتره؟
نگاهی به حیاط خلوت مدرسه انداختم. خوشبختانه خبری از کسی نبود. لب هام رو به گوشش چسبوندم:
- شاید بشه دو ساعت اخر روز اول رو بپیچونیم.
و همین حرف برای باز شدن اخم هاش و ظاهر شدن لبخند روی لب هاش کافی بود.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...