Yibo POV
کمرش رو به آیینه چسبوندم و روی لبهاش زمزمه کردم:
- مطمئنی مشکلی نداری تنهایی برای سرکشی به انبارها بری؟
لبخندی زد:
- داری دو ماشین بادیگارد باهام میفرستی، چطور میتونی بگی تنهام؟
چشمهام رو توی حدقه چرخوندم.
- هیچکدوم از اون احمقا نمیتونن مثل من ازت محافظت کنن!
سرش رو نزدیک کرد و لاله گوشم رو بوسید
- البته که نمیتونن!
دستم رو از کمرش به سمت باسنش سوق دادم.
- پس نرو. فردا بیکارم باهم میریم.
- ییبو، فردا جلسه داریم و قبل جلسه به لیست انبارها نیاز داریم. امروزم به اندازه کافی سرت شلوغ هست. بذار تنها برم. قول میدم اتفاقی نیفته!
با لحن صبور و اروم همشگیش گفت و سعی کرد متقاعدم کنه. البته که موفق بود اما هنوزم حس خوبی نداشتم.
- مهم نیست، جلسه رو کنسل میکنم.
- ییبو!
اسمم رو با تحکم صدا زد و جدی توی چشمهام خیره شد و ادامه داد:
- همونطور که صبح قرار گذاشتیم من برای سرکشی به انبارها میرم.
قبل از اینکه مخالفت کنم خم شد و لبهام رو محکم و طولانی بوسید. به محض شل شدن دستهام من رو به عقب هل داد و از آغوشم بیرون اومد. قدمهای بلندش رو به سمت در کشید و از اتاق خارج شد.
بیاختیار زمزمه کردم:- چهجوری از اون خرگوش لرزون توی دیدار اول به کسی تبدیل شدی که تو روی گادفادر میایسته؟
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...