Zhan POV
با بهت بهش نگاه کردم. اون در ازای پاسخ دادن به سوالم از من بوسه میخواست؟
اون لحظه درونم جنگی به پا شد که برندهی اون جنگ حس کنجکاویم بود.- قبوله!
نیشخندی زد، از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد، روی من خم شد و با صدای آرومی گفت:
- ییبو.
و قبل از اینکه بتونم جوابش رو تجزیه و تحلیل کنم لبهاش رو روی لبهام گذاشت. لبهاش تنها روی لبهام بود و حرکتی نمیکرد و من به این فکر میکردم که چطور به اینجا رسیدم! یعنی گادفادر از من خوشش میاومد یا همهی اینها بازی بود؟ و اینکه چرا پدرم اونطور رفتار میکرد؟ انقدر توی ذهنم پر از سوال و شوک بود که وقتی عقب کشید تازه فهمیدم چه فرصتی رو از دست دادم.
- چند سالته؟
دوباره پرسیدم تا فرصت از دست رفتهام رو به دست بیارم. لبهاش رو لیسید و نیشخندی زد.
و دوباره بوسه کوتاهی روی لبهام نشوند و من اینبار نهایت لذت رو بردم. وقتی دوباره عقب کشید بیاختیار دستهام بالا اومدن، به کتش چنگ زدم و اون رو توی فاصله کوتاهی از خودم نگه داشتم.
- چ-چرا منو میبوسی؟
نگاهش رو به لبهام دوخت و گفت:
- توی جشن بهت گفتم؛ ازت خوشم اومده! تو چطور؟از من خوشت میاد؟
چطور میتونست چنین سوالی بپرسه وقتی اون آرزوی من بود؟
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...