part 6

435 113 4
                                    

Zhan POV

روی مبل مقابلم نشسته و نگاهش رو به کفش‌هاش دوخته بود. کل روز استراحت کرده بود و الان بالاخره وقتش رسیده بود حرف بزنیم. وقتی دیدم قصد نداره چیزی بگه، خودم سوال کردم:

- دیشب... چه اتفاقی افتاد؟

آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت:

- دیشب بعد از اینکه برگشتیم خونه پدرم ازم پرسید با شما راجب چی حرف زدم و وقتی گفتم چیز خاصی نبود شروع به زدنم کرد، از بین حرفاش فقط کلمه جاسوس و نمک‌نشناس رو یادمه. نمی‌دونم چرا این‌کارو کرد اما فکر می‌کنم اون احتمال می‌ده که من و شما رابطه خاصی باهم داریم و به اون نگفتم. اصلا پدر من حتی پادوی شما هم حساب نمی‌شه، نمی‌فهمم چرا این‌کارو کرد.

پوزخند روی لب‌هام پهن شد؛ از جام بلند شدم و به سمتش رفتم، یکی از پاهام رو روی مبل گذاشتم و اسلحه ام رو زیر گلوش گذاشتم.

- فکر کردین با یه احمق طرفین؟ من می‌دونم اون عوضی تو رو برای جاسوسی فرستاده، اما متاسفانه باید بگم با این حرفا من گول نمی‌خورم؛ من گادفادرم و موش‌های کثیفی مثل تو و اون پدر عوضیت رو می‌شناسم، پدرت اشتباه بزرگی کرد پسر خودش رو برای این‌کار فرستاد!

اشک‌هایی که از چند ثانیه پیش روی گونه‌اش روان شده بود رو به سختی کنترل کرد وگفت:

- این‌طور نیست! قسم می‌خورم. اون منو تا حد مرگ کتک زد، من اصلا نمی‌فهمم شما راجب چی صحبت می‌کنین. جاسوس؟ من می‌دونم پدرم و شما توی کار خلافین اما این دیگه زیاد از حد نیست؟ این‌که چه اتفاقی بین شماها می‌افته و چرا من باید این وسط قربانی باشم؟ من جاسوس نیستم! نه جاسوس تو و نه جاسوس پدرم. من فقط اینجام چون شما بهم گفته بودین کمکم می‌کنین و من توی اوج ناامیدی به تنها کسی که بهم گفته بود کمکم می‌کنه پناه آوردم، چون می‌دونستم این‌جا و این شخص امن‌ترین جاییه که می‌تونم بهش پناه بیارم.

صدای لرزونش و چشم‌هایی که از ترس دودو می‌زدن نمی‌تونستن دروغ باشن، می‌تونستن؟

اسلحه رو عقب کشیدم و گفتم:

- مشکلی نیست، فقط باید مطمئن می‌شدم اون عوضی تو رو برای جاسوسی نفرستاده. می‌تونی اینجا بمونی!

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Où les histoires vivent. Découvrez maintenant