اخرین برگه دفتر قرمز رنگ رو ورق زد و به عکسی که روی آخرین صفحه چسبونده شده بود، خیره شد.
دستش رو روی صورت دو مرد کشید و زیر لب زمزمه کرد:- پس این چهره واقعی گادفادر و دستیار قرمز پوششه؟
دو مرد حتی توی عکس هم زیر چشمی همدیگه رو نگاه میکردن.
- چقدر زیبان!
با دیدن تاریخی که ریز زیر عکس نوشته شده بود لبخندی زد.
- "۱۷ ژوئیه ۱۸۷۵" . عاه اخرش نفهمیدم اون روز موفق شدن پدر ژان رو شکست بدن یا نه! کاش یکی بهم میگفت چقدر باهم بودن.
با ناراحتی دفتر قرمز رنگ رو بست و از اتاق زیر شیروونی پایین اومد.
پدربزرگش با دیدنش پرسید:
- تا الان کجا بودی؟
دفتر قرمز رنگ رو بهش نشون داد و گفت:
- اینو توی اتاق زیر شیروونی پیدا کردم. یه دفتر خاطرات قدیمیه.
مرد نگاهی به دفتر آشنا کرد و لبخندی زد.
- اون عکس هنوز اون توعه؟
پسر با چشمهای گرد شده از تعجب پرسید:
- تو این دفتر رو خوندی؟ میدونی مال کیه؟
پدربزرگ لبخند تلخی زد.
- البته ییبو! اون دفتر خاطرات پدربزرگم ژانه که پدربزرگ دیگهام، ییبو براش خریده بود. پدرم میگفت، پدرش اون دفتر رو به خاطر اینکه رنگش اون رو یاد ژان مینداخته براش خریده و هر دوتاشون خاطراتشون رو اون تو نوشتن.
ییبو با چشمهایی که از تعجب گرد شده بود گفت:
- پس اونا واقعین؟ تو میدونی اون شب چیشد و اونا چطور زنده موندن؟ اونا دوتا مرد بودن چطور بچه دار شدن؟ وایسا...منم ییبوام!! اسم منو از روی اسم گادفادر انتخاب کردین؟
پدربزرگ سری تکون داد.
- نمیدونم چطوری ولی اونا اون روز زنده موندن و سالهای طولانیای زندگی کردن. پدر من هم بچه واقعیشون نبود ولی میدونم بعد از گادفادر همه چیز تموم شد و درسته من اسمت رو انتخاب کردم.
پسر دفتر رو باز کرد و بار دیگه به عکس خیره شد.
دستش رو روی صورت گادفادر کشید و زیر لب زمزمه کرد:
- امیدوارم منم دستیار قرمز پوشم رو پیدا کنم
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...