part 26

290 75 0
                                    

Zhan POV

با کوبیده شدن در اتاق تو جام پریدم‌.
به ییبو که سراسیمه در رو باز کرده بود، خیره شدم. با دیدن چهره گرفته و پر استرسش از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم.

- چیشده؟

اسلحه مشکی رنگ رو به سمتم گرفت و گفت:

- پدرت و جانگ به بهونه خونخواهی وو هانول بهمون حمله کردن.‌ خونه محاصره‌ست و طول میکشه نیروهای کمکی برسن. باید از اینجا بریم.

اسلحه رو از دستش گرفتم.
می‌دونستم دیر یا زود این روز میرسه ولی نه به این زودی...

- فقط باید تا رسیدن نیروهای کمکی دووم بیاریم‌ درسته؟

سرش رو تکون داد و با تشویش بهم نگاه کرد.
دستم رو روی سینه‌اش گذاشتم ک با لحن ارومی گفتم:

- تو گادفادری! مطمئنم با موقعیت هایی بدتر از این مواجه شدی. خودتو جمع کن.

لب هاش رو با زبون تر کرو و با تردید گفت:

- درسته. ولی قبلا چیزی برای از دست دادن نداشتم و حالا تو اینجایی...

با جدیت توی چشم‌هاش خیره شدم.

- ییبو من انقدر عوض نشدم که هنوز هم باری روی دوشت باشم و نگران امنیت من باشی. من عوض شدم تا خیالت از بابت من راحت باشه و این من باشم که باری از روی دوشت برمیدارم.

چشم‌هاش رو چند ثانیه بست و لبخند کمرنگی زد.
با دیدن چشم های خونسردش من هم لبخندی زدم.
جلو رفتم و بوسه‌ای روی لب‌هاش کاشتم.
کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم:

- بریم...

با دیدن مردی که ناگهانی از پنجره خودش رو داخل خونه پرت کرد، بدون اینکه از ییبو جدا بشم اسلحه‌ام رو سمتش نشونه رفتم و شلیک کردم....

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Where stories live. Discover now