Zhan POV
با کوبیده شدن در اتاق تو جام پریدم.
به ییبو که سراسیمه در رو باز کرده بود، خیره شدم. با دیدن چهره گرفته و پر استرسش از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم.- چیشده؟
اسلحه مشکی رنگ رو به سمتم گرفت و گفت:
- پدرت و جانگ به بهونه خونخواهی وو هانول بهمون حمله کردن. خونه محاصرهست و طول میکشه نیروهای کمکی برسن. باید از اینجا بریم.
اسلحه رو از دستش گرفتم.
میدونستم دیر یا زود این روز میرسه ولی نه به این زودی...- فقط باید تا رسیدن نیروهای کمکی دووم بیاریم درسته؟
سرش رو تکون داد و با تشویش بهم نگاه کرد.
دستم رو روی سینهاش گذاشتم ک با لحن ارومی گفتم:- تو گادفادری! مطمئنم با موقعیت هایی بدتر از این مواجه شدی. خودتو جمع کن.
لب هاش رو با زبون تر کرو و با تردید گفت:
- درسته. ولی قبلا چیزی برای از دست دادن نداشتم و حالا تو اینجایی...
با جدیت توی چشمهاش خیره شدم.
- ییبو من انقدر عوض نشدم که هنوز هم باری روی دوشت باشم و نگران امنیت من باشی. من عوض شدم تا خیالت از بابت من راحت باشه و این من باشم که باری از روی دوشت برمیدارم.
چشمهاش رو چند ثانیه بست و لبخند کمرنگی زد.
با دیدن چشم های خونسردش من هم لبخندی زدم.
جلو رفتم و بوسهای روی لبهاش کاشتم.
کمی ازش فاصله گرفتم و گفتم:- بریم...
با دیدن مردی که ناگهانی از پنجره خودش رو داخل خونه پرت کرد، بدون اینکه از ییبو جدا بشم اسلحهام رو سمتش نشونه رفتم و شلیک کردم....
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...