Yibo POV
با کلافگی به صحبتهای جانگ که رو به روم نشسته بود، گوش میدادم.
به خوبی میدونستم این مرد از طرف شیائو برای بررسی وضعیت من اینجاست اما برای حفظ وجههام مجبور بودم اون رو به دفتر کارم راه بدم.زیر چشمی به ژان که با بیحوصلگی نگاهش رو توی اتاق میچرخوند و توجهی به حرف های مرد نداشت، نگاهی کردم.
لبخندم رو قورت دادم و پکی به سیگارم زدم. از زیر میز دستم رو روی پاش گذاشتم، نوازشظ کردم و به چهرهاش که به سختی سعی میکرد تا خنثی بودنش رو حفظ کنه، خیره شدم.- اما گادفادر شما با نگه داشتن افراد بی لیاقت دور و برتون باعث شدین تا یه سری نخاله فکر کنن که گادفادر قدرت سابق رو نداره و میتونن...
با ایستادن ناگهانی ژان حرفهاش رو قطع کرد و به ژان خیره شد.
ژان با لحن سردی که لرزه به تن افراد اتاق می انداخت، گفت:
- چی زر زدی؟
جانگ با پررویی جواب داد:
- من فقط حقیقت رو گفتم...تو لیاقت جایی که هستی رو نداری. یهو از ناکجا اباد سبز شدی و معلوم نیس از کجا اومدی ما نمیتونیم اجازه بدیم پیش گادفادر باشی. اگه تو از طرف مافیای روسی یا رقیب هامون باشی و به گادفادر اسیب برسونی و فرار کنی چی؟
ژان با نفس عمیقی خودش رو اروم کرد و پوزخندی زد:
- جناب جانگ فکر نمیکنم شما که به عنوان جاسوس برای بررسی وضعیت از طرف پدرم اومدین لایق زدن چنین حرفی باشین. من از طرف مافیای روسی باشم؟ چطور؟ مگه پدرم عضو مافیای روسه و من خبر ندارم؟ شایدم هم شما و هم پدرم از طرف اونا اومدین!
فکر نمیکنی قبل اینکه به دیگران انگ خیانت بزنی اول باید خلوص نیت خودت رو ثابت کنی؟ مطمئن باش اگه از طرف من خیانتی هم صورت بگیره پای تو و پدرم به عنوان کسایی که منو اینجا فرستادن بدجور گیره...
پس هر نوع پاپوشی که برام بدوزین اول خودتون رو گرفتار میکنه.از جا بلند شد و به من که از وسطهای حرفش ایستاده بودم و با افتخار بهش خیره بودم، نگاه کرد:
- تو....شیائو ژان سرت رو با حرفهات به باد میدی.
ژان بدون اینکه به سمتش برگرده از روی شونه نگاه سردی بهش انداخت:
- میخوای شرط ببندیم اول کی سرش رو به با خلافها و خیانت هایی که توی سر داره به باد میده؟
پوزخندی زدم و سیگار رو خاموش کردم و
خطاب به بادیگاردی که گوشه اتاق ایستاده بود، گفتم:- اقای جانگ رو به بیرون راهنمایی کنین.
و بیرون رفتن جانگ رو تماشا کردم.
- بالاخره بازی شروع شد.
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...