طی رو توی اب زدم و با عصبانیت کف زمین کشیدم.
به خاطر پر حرفی های اون عوضی حالا مجبور بودم حمالی کنم.
با ساق دست، عرق هایی که روی پیشونیم ریخته بود رو پاک کردم و طی رو به دیوار تکیه دادم.
این راهرو اخریش بود...
- ییبو اونجایی؟
- اینجام!
ژان از توی تاریکی بیرون اومد و با قدم های سریع سعی کرد خودش رو بهم برسونه.
میدونستم از تنها موندن توی تاریکی متنفره اما قبل از اینکه بهش بگم زمین خیسه و مواظب باشه پاش لیز خورد و درست توی یک قدمی من زمین خورد اما نه به تنهایی! درست قبل از اینکه بخوره زمین یقه من رو گرفت و من جایی روی سینه اش افتادم.
سرم رو بلند کردم و به چشم هاش نگاه کردم.
چشم های توی تاریکی برق میزد و میتونستم لبخندش رو ببینم.
لبخندی که چندسالی میشد ارزوی بوسیدنش روی قلبم سنگینی میکرد.
ژان هیچوقت نشونه از همجنسگرا بودن نشون نداده بود و همیشه فکر میکردم ممکنه هموفوبیک باشه اما بعد از خوندن خاطرات گادفادر و واکنش مشتاقش میتونستم کمی بهش امیدوار باشم؟
سرم رو پایین بردم و با صدای ارومی زمزمه کردم:
- خوبی؟
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...