Yibo POV:
اخرین ضربه رو به کیسه بوکس زدم و تقریبا روی زمین ولو شدم.
امروز یکی از اون روزهای خستهکننده بود با اینحال خوشحال بودم جیهیون کار داره و برای تمرین نیومده.
الکس مربی سختگیری بود اما جیهیون توی یه لول دیگه بود. وقتی توی رینگ مبارزه میکنیم هیچ رحمی نداره و براش فرقی نداره جانشینش جلوش ایستاده یا دشمن خونیش!
توی اینجور مواقع بدنم به داغون ترین وضع خودش میرسه و باعث میشه به دو سه تا مشتی که شب اول بهش زدهبودم فکر کنم. از اون شب نتونسته بودم حتی یه مشت بهش بزنم و همش به این فکر میکردم که چرا؟ البته که اون خیلی حرفه ای بود ولی حتی یک مشت؟
با یاداوری اینکه خودم بوکس رو رشته تخصصیم انتخاب کرده بودم تقریبا اشک توی چشمهام جمع شد. کاش اون روز لعنتی لال میشدم و بوکس رو، رشته تخصصی جیهیون رو، انتخاب نمیکردم که خودش شخصا بعضی روز ها بهم تمرین بده و تبدیل به جنازه متحرکم کنه!
نگاهم به سمت ساعت کشیده شد. یک ربع دیگه تا پایان تمرینهای امروز مونده بود و خوشبختانه خبری از جیهیون نبود. داشتم از دقیقههای باقی مونده تمرینم برای استراحت استفاده میکردم که با شنیدن صدای پایی از جا پریدم.
صدای پا خیلی ضعیف بود اما این مدت انقدر جیهیون حملههای گاه و ناگاه بهم کرده بود که ناخوداگاه حساس شده بودم.
بی اختیار گارد گرفتم و فضای نیمه تاریک باشگاه رو از نظر گذروندم.
این ورود دو حالت بیشتر نداشت:
۱- الکس بود که در اون صورت اگه من رو در حال استراحت میدید جریمهام میکرد تا یک ساعت دیگه هم تمرین کنم.
۲- مثل دفعات پیش جیهیون کسایی رو اجیر کرده تا یهویی بهم حمله کنن و مهارتم رو توی موقعیتهای ناگهانی و حساس بسنجه.
البته برای من زیاد فرقی نمیکرد و در هر دو صورت کارم ساخته بود. اما خب من قطعا احتمال سوم رو نادیده گرفته بودم چون جیهیون از داخل تاریکی بیرون اومد و در حالی که داشت دستکشهای بوکسش رو میپوشید با نیشخند بهم نگاه میکرد. خب احتمالا این بدتر از دو حالت قبلی بود!
جیهیون در حالی که دستکشهای بوکسش رو پوشیده بود از داخل تاریکی بیرون اومد.
نگاهی به ساعت کرد و گفت: برو توی رینگ.
اهی کشیدم و وارد رینگ شدم.
- ولی فقط 10 دقیقه تا تموم شدن تمرینم مونده.
جیهیون نیشخند ترسناکی زد.
- 10 دقیقه هم برام کافیه.
با بیچارگی گارد گرفتم و منتظر شدم تا بدنم شاهد مشت های سنگینش باشه.
جیهیون با دیدن حالت دفاعیم مشتی به شکمم زد و گفت:
- پیشرفتت خوبه ولی میترسی و همین باعش میشه که نتونی قدرت واقعیتو ازاد کنی.
با حرفش خون توی رگم جوشید.
من از هیچکس نمیترسدم حتی اگه مقابلم کسی باشه که اون رو گادفادر اسیای شرقی میدونستن!
سرم رو بالا گرفتم و با سرعتی که حتی از قبل هم بیشتر شده بود مشتهام رو به سمت صورت جیهیون روونه کردم که فقط یکیش به گونهاش خورد.
جیهیون منگ قدمی به عقب برداشت و به صورتش نگاه کرد.
پوزخندی بهش زدم و ابرویی بالا انداختم.
خنده شلی کرد و گفت:
- لعنت بهش! نباید توی مستی میومدم مبارزه!
ابروهام بالا پرید. اون مست بود؟ اخمی کردم و از رینگ بیرون رفتم. پس برای همون بود که امشب مشت هاش بیجون بود و تونستم بزنمش.
یکی از دستکشهام رو دراوردم و گوشه ای پرت کردم. از دست خودم عصبی شده بودم.
- ییبو؟
با صدا زده شدن اسمم به سمتش چرخیدم. وسط رینگ دراز کشیده بود و ساعد یکی از دست هاش رو روی چشم هاش گذاشته بود.
- من....
وقتی حرفش رو ادامه نداد از سالن خارج شدم. تایم تمرینم تموم شده بود.
VOUS LISEZ
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...