part 11

370 95 0
                                    

Zhan POV

یکی از دست‌هاش رو توی جیبش فرو کرده و دست دیگه‌اش رو پشت کمرم گذاشته بود و من رو به جلو هدایت می‌کرد.
با این‌که خودم ازش خواسته بودم همراهش بیام اما به شدت پشیمون بودم. از همین الان استرس سر تاپام رو گرفته بود و من برای پنهون کردن لرزش دست‌هام اون‌ها رو توی جیبم فرو کرده بودم. اگه راهی برای برگشت به عقب...

- آماده‌ای؟

با سوالی که پرسید شل شدن پاهام رو حس کردم. چرا الان که داشتم تمام تلاشم رو می‌کردم تا استرسم رو پس بزنم چنین سوالی می‌پرسید؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و اون، در آهنی بزرگ مقابلمون رو باز کرد. با دیدن تعداد زیادی مرد کت و شلواری که اسلحه‌هاشون رو به سمت ما نشونه رفته بودن چشم‌هام گرد شد و دهنم از تعجب باز موند؛ اما مهم‌ترین نکته‌ی ماجرا پدرم بود که در کمال خونسردی وسط فضای باز انبار روی صندلی نشسته بود و سیگار می‌کشید.
انقدر غرق افکارم بودم که متوجه نشدم گادفادر من رو به جلو هدایت کرده و حالا تقریبا مقابل پدرم ایستاده بودیم.

- پسرم!

پدرم با احساسات نمایشی گفت، از جاش بلند شد تا برای بغل کردنم جلو بیاد که گادفادر جلوم ایستاد. با لحنی که خشم و عصبانیت ازش می‌بارید گفت:

- قرارمون این بود که تنها بیای!

پدرم پوزخندی زد و گفت:

- تو دیگه باید بهتر از هرکسی بدونی پایبند بودن به قول و قرار تو این حرفه شبیه جوکه. آه... البته یادم نبود تو گادفادری و همیشه به قولت عمل می‌کنی.

نگاه تمسخرآمیزش رو به من دوخت و با لحن دستوری گفت:

- همین الان بیا این‌جا ژان!

قبل از این‌که بتونم چیزی بگم، گادفادر جوابش رو داد.

- اون برنمی‌گرده!

و همین جمله‌اش برای حمله‌ی افراد پدرم به سمتمون، کافی بود.

𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐Where stories live. Discover now