Zhan POV
با خستگی روی زمین دراز و هوای تازه صبح رو به ریه کشیدم.
یک ماهی میشد تمریناتم شروع شده بود و هر روز یک ساعت قبل از طلوع تا دو ساعت بعد، مشغول ورزش بودم و در طول روز تیراندازی و بقیه چیزها رو اموزش میدیدم.
یک هفته بعد از اون ماجرا گادفادر سرکار برگشت و توی این سه هفته به ندرت دیدمش. نفس عمیقی کشیدم و چشمهام رو باز کردم تا به بقیه تمریناتم برسم که باهاش چشم تو چشم شدم. ابروهام بی اختیار بالا پرید.- اینجایی؟
پوزخندی زد.
- اینجام!
دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم:
- کمکم کن بلند شم.
سری به نشونه منفی تکون داد.
- توی تمریناتت قرار نیست هیچ کمکی حتی پیش پا افتاده ترینهاش رو بهت بکنم.
اخمی کردم و خودم بلند شدم و نشستم. بی اختیار نگاهم به سمت لباس هاش کشیده شد.
- میری بیرون؟
در حال که دستکش هاش رو میپوشید پاسخ داد:
- آره محموله ها رسیدن و میخوام شخصا برم چکشون کنم ولی هنوز یکم وقت دارم. مربی هات چطورن؟ خوب بهت اموزش میدن؟
با اومدن اسم مربی هام دوباره روی زمین پخش شدم.
- نه!انقدر بهم تمرین میدن که شب ها جنازه میشم. اصلا نمیفهمم این همه اموزش سخت برای چیه. اوکی من خواستم بهم یاد بدی تا زنده بمونم اما این یکم زیاده روی نیست؟
کلاهش رو روی سرش گذاشت و گفت:
- هر چقدر هم اموزش ببینی کمه. تو قراره به عنوان معشوقه گادفادر معرفی بشی و به محض اینکه این اتفاق بیفته، تبدیل به یه هدف برای دشمنام میشی. پس قبل از شروع هر رابطهای باهات باید مطمئن بشم از پسش برمیای و توام اگه این رابطه رو بخوای تمام تلاشت رو در این راستا میکنی اینطور نیست؟
و قبل از اینکه بتونم جملههاش رو هضم کنم، به سمت ورودی عمارت رفت.
نمیدونم چند دقیقه به در بسه زل زده بودم. چطور میتونستم بعد جمله هایی که شنیده بودم شوکه نشم؟ من...معشوقه گادفادر...رابطه...نکنه داشتم خواب میدیدم؟
YOU ARE READING
𝐓𝐇𝐄 𝐆𝐎𝐃𝐅𝐀𝐓𝐇𝐄𝐑 𝐒𝟏, 𝟐
Fanfiction• خلاصه: گادفادر مافیا به خاطر علاقهاش به رنگ قرمز، توجهش به پسر رقیبش که به طرز عجیبی همیشه کت بلند قرمز رنگ میپوشه، جلب میشه و تصمیم میگیره باهاش صحبت کنه اما درست چند ساعت بعد اون رو خونآلود جلوی خونه اش پیدا میکنه.... ________________________...