Part11

72 16 3
                                    


تن خسته‌اش رو روی کاناپه سفید رنگ خونه‌اش رها کرد و پاهاش رو روی میز انداخت، کاغذ بزرگی که روش علامت جک نوشته شده بود رو بین دو انگشت گرفت و چند ثانیه بهش خیره شد.

-پس بالاخره برگشتین، خلافکارای مورد علاقم...

تک خنده ای کرد و با تکیه دادن سرش به کاناپه چشم هاش رو بست. دلش برای ماموریت رفتن با جونگکوک و کار کردن با اکیپشون تنگ شده بود.

همشون به طرز عجیبی، در عین حال که خشن بودن، به شدت روحیه محترم و عدالت خواهی داشتن. همین ویژگیشون بود که باعث میشد جسیکا هرکاری از دستش بر بیاد براشون انجام بده و بهشون اعتماد کنه.

بعد از رفع خستگی نسبی، از جاش بلند شد و از خونه بیرون رفت تا به طرف ادرسی که توی سیستم به اسم هوانگ یوجین ثبت شده بود بره.

مقصدش زیاد دور نبود پس بعد از چند دقیقه رسید و بعد از به صدا دراوردن زنگ خونه ی تک واحدی و بزرگ یوجین، منتظر ایستاد و چرخی به گردنش داد تا قلنجش رو بشکونه. با گذشت چند ثانیه در باز شد و مرد جوونی که قبلا عکسش رو دیده بود نمایان شد. مرد با تردید ابرویی بالا انداخت و گفت:

-بفرمایید؟!

-باید یوجین باشی، من جسیکام... جک برگشته درسته؟

یوجین با شنیدن اسم اشنای زن مو نقره ای، از جلوی در کنار رفت تا جسیکا وارد بشه.

-اوه سلام جسیکا! درسته برگشته... بیا تو.

سری به نشونه تشکر تکون داد و وارد شد، با چشم دنبال بقیه گشت و با دیدن جک که پشت به اون روی کاناپه نشسته بود، گوشه لبش بالا رفت و به طرفش رفت.

هوسوک با حس سنگینی نگاهی به عقب برگشت و جسیکا رو دید، لبخندی زد و بلند شد و به طرفش رفت. به ارومی زن رو در اغوش گرفت و دستش رو با فاصله از کتفش نگه داشت تا فضای راحت تری بهش بده. جسیکا ضربه ای به پشت مرد زد و با لبخند زمزمه کرد:

-خوش برگشتی قهرمان.

هوسوک ریز خندید و صورتش حالت رضایت گرفت.

-ممنونم جسیکا.

و با دست به کاناپه اشاره کرد تا زن بشینه.

یوجین با وسایل پذیرایی برگشت و بعد از گذاشتن اون ها روی میز، به طرف اتاقش رفت تا لپتاپش رو بیاره و با بقیه پسرا ویدئو کال بگیره.

جسیکا دستی توی موهاش کشید و گفت:

-بقیه کجان؟

-اه... راستش من یه گندی زدم و مجبور شدیم هر کدوم جداگانه به جایی بریم و بعد توی نیویورک جمع بشیم، فعلا نصفشون توکیو و نصف دیگه به پاریس رفتن.

جسیکا کنجکاوی نکرد و نپرسید که چه گندی زده، فقط با خونسردی سری تکون داد و جرعه ای از قهوه‌اش خورد. یوجین لپتاپ رو روی میز گذاشت و با برقراری تماس، کنار هوسوک نشست.

FLORICIDE | SOPEWhere stories live. Discover now