تن خستهاش رو روی کاناپه سفید رنگ خونهاش رها کرد و پاهاش رو روی میز انداخت، کاغذ بزرگی که روش علامت جک نوشته شده بود رو بین دو انگشت گرفت و چند ثانیه بهش خیره شد.
-پس بالاخره برگشتین، خلافکارای مورد علاقم...
تک خنده ای کرد و با تکیه دادن سرش به کاناپه چشم هاش رو بست. دلش برای ماموریت رفتن با جونگکوک و کار کردن با اکیپشون تنگ شده بود.
همشون به طرز عجیبی، در عین حال که خشن بودن، به شدت روحیه محترم و عدالت خواهی داشتن. همین ویژگیشون بود که باعث میشد جسیکا هرکاری از دستش بر بیاد براشون انجام بده و بهشون اعتماد کنه.
بعد از رفع خستگی نسبی، از جاش بلند شد و از خونه بیرون رفت تا به طرف ادرسی که توی سیستم به اسم هوانگ یوجین ثبت شده بود بره.
مقصدش زیاد دور نبود پس بعد از چند دقیقه رسید و بعد از به صدا دراوردن زنگ خونه ی تک واحدی و بزرگ یوجین، منتظر ایستاد و چرخی به گردنش داد تا قلنجش رو بشکونه. با گذشت چند ثانیه در باز شد و مرد جوونی که قبلا عکسش رو دیده بود نمایان شد. مرد با تردید ابرویی بالا انداخت و گفت:
-بفرمایید؟!
-باید یوجین باشی، من جسیکام... جک برگشته درسته؟
یوجین با شنیدن اسم اشنای زن مو نقره ای، از جلوی در کنار رفت تا جسیکا وارد بشه.
-اوه سلام جسیکا! درسته برگشته... بیا تو.
سری به نشونه تشکر تکون داد و وارد شد، با چشم دنبال بقیه گشت و با دیدن جک که پشت به اون روی کاناپه نشسته بود، گوشه لبش بالا رفت و به طرفش رفت.
هوسوک با حس سنگینی نگاهی به عقب برگشت و جسیکا رو دید، لبخندی زد و بلند شد و به طرفش رفت. به ارومی زن رو در اغوش گرفت و دستش رو با فاصله از کتفش نگه داشت تا فضای راحت تری بهش بده. جسیکا ضربه ای به پشت مرد زد و با لبخند زمزمه کرد:
-خوش برگشتی قهرمان.
هوسوک ریز خندید و صورتش حالت رضایت گرفت.
-ممنونم جسیکا.
و با دست به کاناپه اشاره کرد تا زن بشینه.
یوجین با وسایل پذیرایی برگشت و بعد از گذاشتن اون ها روی میز، به طرف اتاقش رفت تا لپتاپش رو بیاره و با بقیه پسرا ویدئو کال بگیره.
جسیکا دستی توی موهاش کشید و گفت:
-بقیه کجان؟
-اه... راستش من یه گندی زدم و مجبور شدیم هر کدوم جداگانه به جایی بریم و بعد توی نیویورک جمع بشیم، فعلا نصفشون توکیو و نصف دیگه به پاریس رفتن.
جسیکا کنجکاوی نکرد و نپرسید که چه گندی زده، فقط با خونسردی سری تکون داد و جرعه ای از قهوهاش خورد. یوجین لپتاپ رو روی میز گذاشت و با برقراری تماس، کنار هوسوک نشست.
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...