با شوک نگاهی به هم انداختن و بعد از چند ثانیه انگار که سطل اب سردی روی سرشون ریخته باشن به خودشون اومدن و به طرف در اتاق هجوم بردن.
جونگکوک جعبه دستمال کاغذی کنارش رو به طرفشون پرت کرد و با فریاد گفت:
-هوی...منم میام.
تهیونگ با عجله فاصله ای که طی کرده بود رو برگشت و بعد از بوسه سریع و محکمی که به لب های ظریف کوک زد گفت:
-لطفا همینجا منتظرم بمون.. باشه؟ معلوم نیست که اونجا چه خبره و ممکنه به خطر بیوفتی، سوبین پیشت میمونه منم زود برمیگردم.
و بدون اینکه منتظر حرفی بمونه با عجله از اتاق خارج شد و به همراه بقیه به طرف مقر حرکت کردن.
استرس و تنش بین همه افراد موج میزد و ترس از اینکه پلیس وارد مقر شده باشد همه رو کلافه و عصبی کرده بود. دلشوره و تپش قلبی که ناشی از این اتفاق غیر منتظره بود اذیت کننده بود؛ تا رسیدن به مقصد هزار فکر و خیال از ذهنشون گذشت تا اینکه بالاخره جلوی مقر ترمز گرفتن.
از ماشین پیاده شدند اما در کمال تعجب اثری از هیچ ماشین پلیسی نبود. جیمین، هوسوک و یوجین که جلوتر حرکت میکردن اسلحه هاشون رو در آوردن و آماده شلیک شدن، جین چاقو ضامن داری از جیبش بیرون آورد و گارد گرفت و تهیونگ با فاصله ی کمی اروم و شمرده پشت سرشون حرکت میکرد.
یکی یکی اتاق ها رو میگشتن، نوبت اخرین اتاق که از قضا اتاق جین بود، رسید. همه نفس هاشون رو حبس کرده بودن و اماده حمله بودن، در اتاق توسط هوسوک باز شد هر پنج نفر با سرعت وارد اتاق شدن.
اما خبری نه از پلیس بود، نه از دزد و نه جاسوس، تنها چیزی که اونجا بود یونای خندونی بود که انگشت های کوچیکش رو یکی یکی روی دکمه ها اضطراری میزد و با شنیدن صدایی که ازشون خارج میشد با ذوق میخندید.
هوسوک نفسش رو ازاد کرد و جلوی دختر روی پاهاش نشست.
-نگاش کن... کار تو بود وروجک؟
یونا لبخند دندون نمایی زد و از گردن مرد اویزون شد. هوسوک نگاهی به پسرا انداخت و با خنده دختر بچه رو بغل گرفت و بلندش کرد.
جین با راحتی خودش رو روی کاناپه اتاقش رها کرد و یوجین و جیمین به طرف اتاقی که مادر یونا اونجا بود رفتن.
تهیونگ لپ دختر بچه رو کشید و خطاب به هوسوک گفت:
-برمیگردم بیمارستان.
و از اونجا بیرون رفت.
هوسوک یونا رو توی بغلش جا به جا کرد و به طرف یخچال رفت تا چیزی برای خوردن پیدا کنه و به دختر بچه بده؛ مشغول گشتن یخچال بود که موبایلش به صدا در اومد.
به سختی موبایل رو از جیبش بیرون کشید و با دیدن اسم«افسرمیونگی» ابروهاش با تعجب بالا رفت و هول کرده ایکون سبز رو فشرد و صدای مورد علاقهاش توی گوشش پخش شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
FLORICIDE | SOPE
Fiksi Penggemar༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...