Part12

68 15 3
                                    


با تنی خسته و چشم های نیمه باز یکی یکی از ماشین هاشون پیاده شدن و مقابل مقر منتظر ایستادن تا در مقر توسط مادر یونا باز بشه. همزمان با باز شدن در جسم کوچیکی از مقر بیرون پرید و با سرعت پاهای جونگکوک رو بغل گرفت.

مرد با دیدن دختر بچه خندید؛ اروم دستی به موهاش کشید و بغلش کرد و گفت:

-چطوری بچه؟

یونا با خوش ذوقی مشت ضعیفی به کتف جونگکوک کوبید و جواب داد:

-خوبم اوپا، ببین مشتام چقدر قوی شده!

و بعد دستش رو نمایشی بالا آورد و بازوهاش رو به نشانهٔ قدرت نشون داد. جونگکوک با جمع کردن صورتش تظاهر کرد که دردش اومده و با صدای ارومی گفت:

-اوه... واقعا خیلی قوی شدی دختر، مطمئن نیستم که دیگه جرئت داشته باشم باهات مبارزه کنم.

یونا با چهره ای پوکر بهش خیره شد و دست به سینه جواب داد:

-الکی ادا درنیار کوک، معلومه که هنوزم میتونی باهام مبارزه کنی؛ قول میدم ارومتر بزنمت.

مرد با شنیدن این حرف دیگه نتونست خنده اش رو کنترل کنه و قهقهه بلندی زد و دختر رو بیشتر توی آغوشش فشرد. تهیونگ متاثر از دیدن خنده پسرش لبخندی زد و گفت:

-بیب بهتره که بحثتون رو داخل ادامه بدین؛ هوا سرده ممکنه سرما بخورین.

جونگکوک به نشانه تایید سری تکان داد و بعد پشت سر بقیه وارد مقر شدن.

هوسوک به جین و جونگکوک اشاره کرد تا دنبالش برن و خودش جلوتر وارد اتاقش شد. تهیونگ یونا رو از بغل جونگکوک گرفت و زمزمه کرد:

-برو عزیزم.

کمی که از رفتن جونگکوک و جین گذشته بود، تهیونگ مقابل یونا زانو زد و به چشم هاش خیره شد و گفت:

-یونا کوچولو، میخوای تا وقتی که جونگکوکی بیاد بریم باشگاه؟

یونا اخم هاش رو در هم کرد و با لبی کج شده گفت:

-کوچولو؟ من یه دختر قوی و بزرگم

تهیونگ به پهنای صورت لبخند دلنشینی تحویل یونا داد و موهاش رو بهم ریخت و لب زد:

-درسته دختر قوی و بزرگ ما

و بعد یونا را در آغوش گرفت و راهی باشگاه شدن.

جونگکوک وارد اتاق هوسوک شد و کنار جین نشست، هوسوک کتش رو روی میز بزرگ وسط اتاقش انداخت و نشست.

-ماموریت داریم.

کوتاه گفت و بعد همونجا دراز کشید و پاهاش رو از دسته کاناپه اویزون کرد. جین به محض شنیدن این حرف لپتاپی که همیشه همراهش بود رو بیرون اورد و در جواب پرسید:

FLORICIDE | SOPEWhere stories live. Discover now