دستی توی موهاش کشید ... وارد کلاب شد ... خیلی وقت بود اینجور جاها نیومده بود ... به محض ورود سر و صدای بلند ... توجه اش جلب کرده بود ..... در حالی که از پله ها پایین میومد با چشماش بین جمعیت دنبال چهره ای اشنا میگشت ... بلاخره موفق شد پیداش کنه... گرچه با لباسی که اون شخص داشت قطعا پیدا کردنش راحت شده بود ... با دیدن دست کسی که براش بلند شده بود ... لبخندی روی صورتش نشست ... سمتش رفت ...
دختر از دور نگاهی به سرتا پای جیمین انداخت ...
جیمین عادت کرده بود ... مثل همیشه اون دختر داره استایلش بررسی میکنه ... سری از تاسف تکون داد ... هیچ وقت قرار نبود این عادت ترک کنه ... و حالا که این بخشی از شغلش شده حتی بدتر شده بود ...
+ های جیمینی
با لحن کیوتی گفت ... جیمین لبخندی زد ...
جیمین گوشیش روی کانتر گذاشت و کنارش نشست ...
جیمین: خب نمره چند میدی سونیا ؟
سمت سونیا چرخید ...
دستاش دو طرف کت چرمش گذاشت لبه های کت از خودش دور کرد ... با اعتماد بنفس و پوزخند ... منتظر نظر اون دختر بود .... سونیا یه نگاه دوباره ای انداخت .. دستی زیر چونه اش کشید ...
سونیا: اوم ... خب مثل همیشه تکه ..
جمله دومش با مکث گفت... چشمکی زد ... جفتشون خندید ..جیمین: گرچه فکر کنم انتخاب نقره ای، شاین دار ، بین این تاریکی چشم گیر تره ...
سونیا : من همیشه تکم ...
با غرور با دست موهاش عقب داد ... باز صدای خنده هاشون بین صدای بلند موزیک پیچید ....
جیمین خواست بارمن برا سفارشش صدا کنه ... که سونیا نذاشت ...
سونیا : من برات سفارش دادم ..
جیمین تشکر زیر لبی گفتی ... بعد از نگاه کوتاهی که به جمعیت پشت سرشون انداخت ... کامل سمت کانتر چرخید ... نگاهش به قفسه نوشیدنی ها داد ...
سونیا : هنوزم دنبالته ؟لحنش نگران بود ... اون بعد از مدت ها پیشنهاد یه شب خوشگذرونی به جیمین داده بود .. موقعیت جیمین میدونست .. و اصلا نمیخواست اتفاقی برای بهترین دوستش بیوفته ... نمیخواست جیمین فقط به خاطر نه ، نگفتن به اون .. این پیشنهاد قبول کرده باشه .. میخواست حال و هوای جیمین عوض کنه ... جیمین نفس عمیق کشید...
جیمین: نه ، خیلی وقته خبری ازش نیست ...
درسته خیلی وقت بود که دیگه ازاد بود ... بدون مزاحم ...
بعد از مدت ها پا توی همچین جای شلوغی گذاشته بود ... درسته خیلی وقت بود که دیگه دنبالش نبودن ... ولی بازم اون استرس .. اون نگرانی ... به بدنش هشدار میداد ... شاید زیادی حساس شده بود ...
لیوان های نوشیدنی جلوشون قرار گرفتن ... سونیا با دیدن اینکه جیمین توی فکر ... لیوانش برداشت به لیوان جیمین زد ... صدای برخوردشون ... توجه جیمین به سونیا دادسونیا: خوبه ، پس به سلامتی خودمون
جیمین با دیدن سونیا که با سری کج و لبخند لیوانش بالا گرفته لبخندی زد ... لیوانش برداشت ... کمی از نوشیدنیش خورد .... قرار نبود با فکرای مسخره و حساسش امشب خراب کنه ... اون پیشنهاد سونیا بی چون و چرا و سریع قبول کرده بود ... چون خودشم دوست داشت ... خیلی وقت بود از قایم شدن خسته شده بود... حالا که همچی اروم بود ... پس بهتر بود اونم با اوضاع پیش بره ... نه ... باید اینکه اگه هیونگش اینجا بود کلی قرار بود سرش بابت ای حالش غر بزنه ناخودآگاه خندید ...
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....