سکوت وحشتناک عمارت .... انگار اماده یه جرقه بود تا منفجر بشه ....
نگاه ترسیده همه روی کوک بود ... که با دقت و عصبانیت داشت دست جیمین بررسی میکرد .... یونگی برای اوردن زودتر دکتر جانگ .... جلو در عمارت رفته بود ...
جیمین با بی حسی و سرما زیاد دستش از ظرف یخی که دیگه اب شده بودن بیرون کشید .... پایین اومد... نگاهی به مچ دستش انداخت .... وضعیت سوختگیش خیلی بد هم به نظر نمیرسد .... به لطف یخ حالا کلش قرمز بود .. سوزشی نداشت ... ولی هنوزم جای سوختگی قابل تشخیص بود ... لحظه ای سرش بالا اومد با چشمای عصبی و نگران کوک رو به رو شد ....میدونست کوک بیشتر از خودش نگران ... و این فضا خفه کننده عمارت ... فقط میخواست سعی کنه همچی اروم کنه ...
جیمین : میشه غذامون بخوریم ؟!
اروم پرسید ... منتظر به کوک خیره بود .. کوک عصبی نفسش بیرون داد ...
کوک: الان به فکر غذایی؟!
با عصبانیتی گفت که بی شک شبیه داد زدن بود ...
جیمین: دست خودمه و من میدونم که خوبم
با حرص گفت ... خواست سمت میز بره ... که یه دفعه مچ دستش توسط کوک گرفته شد ... چشماش از درد جمع شدن ... مچ دستش زیر فشار دست کوک بود ... بدتر از همه فشار دست کوک درست روی جا سوختگی بود ...
کوک: تو ....جیمین: دستم ...ول کن
بغض توی صداش باعث شد جمله کوک ناتموم بمونه ... نگاه کوک روی اشکی که از روی صورت جیمین پایین اومد موند ... بهت زده فورا دستش ول کرد ... که جیمین فورا دستش بغل کشید ... کوک هول کرده بود ... چشمای جیمین هنوزم از درد بهم فشرده میشدن ... کوک لعنتی به خودش فرستاد ...
کوک : ببخشید ... ببخشید حواسم نبود ...
با ترس لب زد .... حالا دیگه خبری از جئون عصبانی چند لحظه پیش نبود ... در عوض جفت چشماش پشیمونی و ترس داد میزد ...
بوسه ارومی روی پیشونی جیمین گذاشت .... دستش گرفت ... مشغول فوت کردنش شد ... همین کارش کافی بود تا توی دل جیمین غوغایی به پا شه .... بینیش بالا کشید...
جیمین: مهم نیست....
اروم لب زد ...کوک: مهمه مهمه .... مین یونگییی ....
جمله دومش بلندتر گفت تا یونگی خودش برسونه ... اون گند زده بود ... کاش یونگی اونجا بود تا جلوش میگرفت ...
دقیقا همون لحظه بود که هوسوک و یونگی به اشپزخونه رسیده بودن .... با دیدن کوک که دستپاچه شده بود ... هوسوک سمتشون پا تند کرد ...
هوسوک : کوک ..
نگاه جفتشون سمت هوسوک برگشت که با عجله سمتشون میومد ... کوک نفس عمیقی کشید ... کنار رفت ...
کوک : کاملا به موقع پانسمانش کن ..
هوسوک جیمین روی صندلی نشوند ... بعد از باز. کردن جعبه کمک های اولیه مشغول پانسمان شد .... کوک سمت یونگ رفت ...هوسوک : سلام من دکتر این عمارتم جانگ هوسوک و دوستپسر یونگی ..
با لبخند در حالی که داشت روی دست جیمین پماد میزد ... خودش معرفی کرد ... جیمین نگاهی به یونگی که کمی عقب تر ایستاده بود انداخت ... لبخندی زد ..
جیمین: پارک جیمین ...
پانسمان دست جیمین توی ارامش گذشت .... نگاه جیمین تمام مدت به کوک و یونگی بود که در حال صحبت بودن ، بود .... هوسوک در جعبه بست و بلند شد ...
هوسوک : این پماد مرتب استفاده کن ... جاش نمیمونه نگران نباش ...
با صدای هوسوک نگاه هر سه تاشون سمتش برگشت ... هوسوک پماد مقابل جیمین گذاشت .... سمت دستشویی رفت ...
جیمین: ممنون
دستی به بانداژ دور دستش کشید .... کوک نزدیکش اومد ...
روی صندلی کنارش نشست ... از پشت سر جیمین نگاهی به دستش انداخت....
کوک : ارومه ؟!
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....