کوک ازش فاصله گرفت .... نفس نفس میزدن .... نگاه شون بهم گره خورده بود ... دیگه خبری از اخم چند لحظه پیش روی صورت جیمین نبود .... کوک پیشونیش به پیشونی جیمین چسبوند ...
کوک: فقط چند ساعت صبر کن ... اون وقت بهم حق میدی به خاطر نبودنم ...
آروم لب زد .... جیمین حالا تقریباً دیگه مطمئن بود ... که ته مشکوک میزد .... کنجکاوتر شده بود .... چیزی که ته از صبح اون آماده کرده بود .... نقشه کوک بوده .... ولی در مقابل کوک فقط سکوت کرد .... میخواست قهر باشه ... ولی کوک خوب بلد بود ... چجوری قلب جیمین راضی کنه ....
کوک سکوت جیمین گذاشت به پای آروم شدنش ....
از فاصله گرفت .... دستی توی موهای نارنجی جیمین کشید ....کوک : خوشگل شدی عروسک ....
لبخندی زد .... در مقابل باز سکوت جیمین بود .... نگاهش ....
کوک: هنوز قهری ؟!
مردد پرسید....
جیمین: شاید ...
چشمی چرخوند ... کوک لبخندی زد .... شروع به بوسیدن
جای جای صورت جیمین کرد .... اینقدر این کارش ادامه داد ... که لبخند ریزی روی لب جیمین نشست .... با شنیدن صدای در ... توجه هر دوتاشون جلب شد .... کوک از جیمین فاصله گرفت ... سمت در رفت ... با دیدن ته پشت در.... در باز کرد ....ته : ام ... خب اگه کارتون تموم شده اومدم وسایلم بردارم
درحالی که نگاه مرددش بین کوک و جیمین بود ... سعی داشت لبخندش پنهان کنه گفت .... با کنار رفتن کوک وارد اتاق شد ...
ته : آرومتر هم میتونستی ببوسیش ...
خندید ... ولی خیلی طول نکشید با خوردن یه پس گردنی لبخندش جمع شد ... نگاه شوکه اش به پشت سرش چرخید .... با جیمین که با عصبانیت بهش نگا میکنه .... رو به رو شد ....
جیمین: بیشعور از همون اول میدونستی کجاست هیچی نگفتی ؟! کلید اینجا هم تو دادی نه؟!
با عصبانیت گفت ....ته با با حرص چشمی چرخوند ...
ته: بیا خوبی کن حالا ... هویچ جون
با حرص گفت ..... تک خندی کرد....
جیمین:گفتم این نگو ...کوک نگاش کن ....
از حرص تقریباً داد زد ... نگاهی به کوک انداخت .... کوک تا اون موقع فقط بهشون خیره بود .... با لقب ته لبخندی زد ... ولی به محض اینکه نگاه جیمین سمتش برگشت ... لبخندش جمع شد ....
کوک : کیم تهیونگ ...
با جدیت صداش زد .... ته وسایلش برداشت ....
ته : باشه باشه .... من رفتم اصلا ...سمت در رفت ....
ته: باهم خوب شدن زورشون به سر من رسیده ...
با حرص زیر لب زمزمه کرد ... بیرون رفت ....
جیمین با حرص دستی توی موهاش کشید .... نگاهی به آینه توی اتاق انداخت .... شاید باید رنگش عوض میکرد .... کوک تقریباً نگاه جیمین خونده بود .... سمتش رفت ... پشت سرش ایستاد ....
کوک : خیلی بهت میاد عزیزکم ....
بوسه ای روی گونه جیمین گذاشت ..... دستش توی جیبش برد ... گردن بندی بیرون آورد ... دور گردن جیمین بست ....
نگاه جیمین تمام مدت روی گردن بند قفل شده بود ..... با دست لمسش کرد ...لبخندی زد ....
کوک : به عنوان عذرخواهی ...
جیمین: قبولش میکنم ...
کوک لبخندی زد .... با زنگ خوردن گوشیش از جیمین فاصله گرفت .... فقط نگاه خودش نبود که سمت گوشیش رفت ... نگاه جیمین هم بود ... با دیدن اسم یونگی ... کوک رد تماسش کرد .... نگاهش به جیمین داد ....
در مقابل چشمای کنجکاو جیمین ... بوسه کوتاهی روی لباش زد ....
کوک : استراحت کن ... حتما خسته ای ...
شب میام دنبالت خب ... دوباره قهر نکنی عروسک ...
لبخندی زد ....
جیمین: باشه ...
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....