16

559 92 22
                                    

رد نگاه عصبی نامجون باعث شد ... نگاه جیمین به عقب برگرده... با دیدن کوک شوکه شد ... اصلا حس خوبی به این موضوع نداشت ....
نامجون: کوک
عصبی غرید ... سمتش پاتند کرد ... یقه کوک توی مشتش گرفت ... اخمی روی صورت کوک  نشست ... جیمین چشماش بست ... اهی کشید ... این دقیقا همون چیزی بود که نگرانش بود ...  هوسوک که چند قدم عقب تر بود از کوک بود خودش به اون رسوند ... خواست نامجون عقب بکشه ولی نشد...
نامجون : نگفتم کاریش نداشته باش ؟! اگه نرسیده بودم دیگه میخواستی چیکارش کنی ؟!
با عصبانیت تک تک جملاتش توی صورت کوک فریاد میزد ...
نگاه ترسیده و نگران جیمین بهشون خیره بود ... برای کوک سخت نبود که متوجه منظور نامجون بشه .... اخم کوک تنگتر شد ... دستش روی مشت نامجون گذاشت ... با فشار دستای اون از لباسش جدا کرد ... نگاه عصبیش به جیمین داد ...
کوک : تو بهشون گفتی من مقصرم ؟!

جیمین با شنیدن لحن عصبی کوک و دیدن اینکه سمتش میاد  .... و نگاه عصبی ... بر خلافش جیمین حواسش پرت جای دیگه بود ...  عمق چشمای کوک که نه تنها عصبی نبودن بلکه برای اون ناامیدی نشون میداد ....
همین سکوت داشت میشد مهر تایید افکار کوک ..‌. قبل از اینکه جیمین دهن باز کنه تا چیزی بگه ...
جین دست جیمین گرفت اون پشت سرش کشید ...
جین: مگه حتما اون باید بگه ؟! خودمون میفهمیم
عصبی گفت ... قبل از اینکه کوک حرفی بزنه ...
جیمین: ایش.... یه لحظه صبر کنین ...
کلافه داد زد ... که نگاه شوکه شده همه سمتش برگشت...
جیمین: شما ها حتی نمیزارین من حرف بزنم ... نه اون کاری نکرده تقصیر یکی از خدمه است دستم سوخت ولی الان خوبه
با کلافگی  گفت ... در مقابل نگاه متعجب  همه سمت کوک رفت ... دست کوک گرفت اون  عقب کشید ....

نگاه ناباورانه نامجون و جین روی دستای اونا بود .... پوزخند مغرورانه کوک ... که نگاه بین دستای بهم قفل شده و چهره جیمین میچرخید ... حالا سکوتی حکم فرما شده بود ...
ناگه متعجب نامجون سمت هوسوک رفت ...
نامجون: اما هوسوک ...
هوسوک : اره متاسفم من نمیدونستم چه خبر اخه تو گفتی کوک یه نفر با خودش برده ... اگه باهات تماس گرفته ... بهم بگو ...
هوسوک حرف نامجون قطع کرد ... اصلا نمیخواست جوی که داشت رو به ارومی میرفت دوباره بهم بریزه .... با دیدن نگاه بدی که کوک بهش انداخت ...
هوسوک : تقصیر من نیست ...
دستاش به حالت تسلیم بالا اورد ... لبخندی زد ...
ولی جین هنوزم با خشم به کوک و جیمین چشم دوخته بود ...از حرکت جیمین جا خورده بود .... انتظارش نداشت ...
جین: چرا طرفش گرفتی؟!
عصبی لب زد ... جیمین اهی کشید ...

جیمین: هیونگ اون اونجوری که تو فکر میکنی نیست
جین عصبی از جوابی که شنیده بود ... اخمش تنگتر شد ...
جین:  چیشده اون وقت تو چند ساعت شناختیش ؟! بلایی که سر سونیا اورد چجوری توجیه میکنه ؟!
با حرص گفت .... نگاه بهت زده جیمین سمت کوک برگشت ...
سونیا ... به کل اون دختر فراموش کرده بود ... چه اتفاقی افتاده بود .... جین از چی خبر داشت که اون بی خبر بود ...
جیمین : هیونگ چی میگه ؟!

معجزه‌ قمار Where stories live. Discover now