جیمین: ته ،سونیا دوست و خواهرم ... سونیا ، تهیونگ دوستم و پسر عمو کوک ...
ته و سونیا نگاهی بهم دیگه انداختن ....
سونیا : چه زود دوست پیدا میکنی ...
با حرص گفت ... چشم غره ای به ته گرفت ...
ته : شاید حوصله قبلیا نداشت ..
با خنده گفت ....
سونیا: اوه پس جایگزینی ...
پوزخندی زد .... لبخند ته جمع شد ... نگاه عصبانیش روی دختر بود .... حس میکرد اون واقعا داره روی مخش راه میره .... قبل از اینکه ته چیزی بگه ....
جیمین: میشه این بحث تمومش کنید ...با کلافگی گفت ... نگاه ملتمسانه ای به جفتشون انداخت ....
انگار قرار نبود هیچ کدوم دست از این دعوا مسخره بردارن....
ته و سونیا توی سکوت با نگاه مرگبار بهم خیره بودن ... انگار باز این دعوا منتظر یه جرقه بود ... جیمین با کلافگی دستی توی موهاش کشید .... چشمش به وون افتاد ... با سر اشاره ای بهش کرد ....
جیمین: وون ، اگه ازت بخوام دو نفر برای چند ساعت ساکت کنی میتونی ؟!
با لحن جدی گفت .... ته و سونیا نگاه شوکه ای بهم بعد ... به جیمین و وون انداختن ... وون سمتشون اومد .... جیمین دست به سینه قدمی عقب رفت ....
وون : بستگی داره چجوری بخوابید ساکتشون کنم ؟!در حالی که داشت اسلحه شو بیرون میآورد گفت .... به نظر کاملا جدی بود ... نگاه متعجب ته و سونیا بین وون و جیمین میگشت ... انگار جیمین هم جدی بود ..... سونیا آب دهنش قورت داد .... بدون هیچ حرفی فوری از کنار وون گذشت .... روی یکی از مبل ها نشست .... خودش با گوشیش مشغول کرد .....جیمین خندید .... وون مکثی کرد ... اسلحه شو سر جاش برگروند .... نگاه جیمین با نیشگونی که از بازوش گرفته شد ... سمت ته برگشت ... دستی روی بازوش گذاشت .. ماساژش داد ...
ته : قدرت دوست پسرت به رخ من نکش ...
با حرص گفت ...
جیمین: اینو نگو ...انگشت اشاره شو سمت ته گرفت ... با حرص لب زد ...
ته : باشه باشه ...
خندید ... کارت طلایی از جیبش بیرون آورد ... نگاه جیمین روی کارت قفل شد ...
ته : اینو آوردم ...
با ذوق کارت به جیمین داد .... جیمین کارت بررسی کرد ....
جیمین: کارت وی ای پی ...
نوشته روی کارت خوند ... نگاهش سمت ته برگشت ...
ته : امشب دعوتی کلاب استار ... مهمون عزیزم... اگه خواستی اونم بیار ...
لحن هیجان زده شو میشد حس کرد ...
جمله دوم شو آروم تر گفت ... با چشم به سونیا اشاره کرد ...
جیمین لبخندی زد ...جیمین: عالیه ته
با خوشحالی گفت ... لبخند ته پررنگتر شد ...
سونیا تمام اون مکالمه شنیده بود ... با نیم نگاهی بهشون خیره بود .... جیمین متوجه شده بود ....
جیمین: نظرت چیه سونیا ؟!
سونیا شونه ای بالا انداخت .... مشتاق بود بدونه اون کارت برای کدوم کلاب ... ولی از طرفی اصلا نمیخواست خودش مشتاق نشون بده ... این رفتار سونیا کاملا حرص ته درآورده بود ....ته : یا الان میایی یا دیگه میسپارم دیگه ندارن پاتو بزاری داخل کلاب استار .... جیمین بیرون منتظرم
با عصبانیت گفت بیرون رفت.... جیمین سری از روی نا امیدی تکون داد ... سونیا در حالی که متعجب به جای خالی ته خیره بود ... تک خندی کرد ...
سونیا : یه جور میگه انگار صاحب کلاب ...
با حرص گفت ...
ESTÁS LEYENDO
معجزه قمار
Fanfic« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....