&&&&&
چند لحظه پیش ....سونیا منتظر توی اتاق بود ... با نیومدن ته یا جیمین ... مخصوصا دیر کردن جیمین .. حوصله اش سر رفته بود ....
تصمیم گرفته بود دنبال جیمین .... ولی به محض اینکه به پایین رسیده بود ... خبری از جیمین نبود ... از نگهبان پرسیده بود ... ولی اون جیمین رو بعد از ورودشون ... دیگه ندیده بود .... همین نگرانش کرد .... فورا برگشت بالا ... توی راهرو میگشت .... که چشمش به ته خورد ... که از اتاقی بیرون میاد ... با عجله سمتش رفت ....
سونیا : آه تهیونگ شی میگم شما جیمین ندیدن ؟! آخه گفت میرم زود میام ولی الان خبری ازش نیست ...در حالی که هنوزم نگاهش سرگردون توی راهرو رو نگاه میکرد .... با نگرانی لب زد .... درست لحظه ای که حرفش تموم شد ... نگاهش به چشمای ترسیده ته خورد ... مکثی کرد .....قبل از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کنه ... نگاهش به چهره آشنای عصبی پشت سر ته خورد .... آب دهنش قورت داد .... ته چشماش بست ... این بدترین موقعیت بود ...
وون تازه بهشون رسیده بود .... ولی اون سکوت ... کاملا بیان کننده همچی بود ....
وون : رییس....ترسیده لب زد .... کوک سمتش اومد ... یقه شو توی مشتش گرفت ....
کوک : بی سر صدا میری دنبالش ... وای به حالت اگه اتفاقی افتاده باشه ... اون وقت وسط همین کلاب همتون چال میکنم
لحنش سرد و عصبی بود .... با ضرب یقه وون ول کرد ... که کمی به عقب رفت ....
وون : بله رییس
فورا رفت .... ته قبل از اینکه خودشون مورد هدف اون نگاه عصبی قرار بگیرن ....
ته : ریلکس ریلکس ... الان میگم دوربینا چک کنن ...
اینجا بی در و پیکر نیست که....آروم گفت .... دست سونیا گرفت ... همراه خودش سمت دفترش کشید ..... سونیا توی سکوت همراهش رفت ....
سونیا : گند زدم نه ؟!
آروم لب زد .. نگاه نگرانی به ته انداخت ...
ته : الان زنده موندنمون داره تبدیل به معجزه میشه ...
کلافه دستی توی موهاش کشید ....&&&&&
همون لحظه
طبقه اولجیمین: هی .. من تو رو یادمه ... همونی که بدجوری بهم باخت ... بعد منو به اون جئون عوضی لو داد ...
جمله آخرش با اخم ریزی که روی صورتش نشست گفت ....
شنیدن کلمه باخت برای اون مرد کافی بود تا اخمش
ولی حالا نگاهش به جیمین عوض نشد .... از لحظه ای که نشسته بود .... نگاهش مدام سر تا پای جیمین میچرخید ...
حالا قفل شده بود روی صورتش .. چشمای خمار ... گونه های قرمز ... لبای براق ... جیمین گیج تر از این بود که منظور اون نگاه ها بفهمه .... مرد نمیتونست منکر این بشه که میخواد اون پسر لمس کنه ....- مثل اینکه سرت زیادی کرده که اینجوری درباره آقای جئون حرف میزنی ...
یکی از افراد مرد ... با عصبانیت گفت ... قبل از اینکه سمت جیمین بره ... با بلند شدن دست رییسش متوقف شد ...
جیمین: اون هیچ کاری باهام نمیکنه ....
آروم زیر لب گفت .... لبخندی زد .... با کمک کانتر آروم از جاش بلند شد .... نگاه مستش اطراف چرخوند .... دستش با طرف راه پله ها گرفت....
جیمین: بیا تا بهت نشون بدم ...
قبل از اینکه قدم از قدم برداره ... تلو خورد ... خواست روی زمین بیوفته ولی ..... دستی دور کمرش حلقه شد ... وقتی نگاهش سمت فرد کنارش برگشت ... با پوزخند مرد رو به رو شد. ...
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....