پارک : برنده ... نامزد پسرم خواهم شد ...
درحالی که نگاهش به جیمین بود ، گفت ... پوزخندی زد...
جیمین آب دهنش قورت داد .... نگاه متعجب تمام دوستاشون سمت جیمین برگشت .... اخمی روی صورت کوک نشست .... نگاه عصبیش به پارک خیره بود .... توی ذهنش برای بار هزارم نقشه قتل اون مرد میکشید.....
پارک : کسایی که مشتاقن میتونن اعلام کنن ...
با پوزخند نگاهی به جمعیت پایین انداخت ...
لوکا : من بازی میکنم ....با صدای بلندی اعلام کرد .... از پله ها پایین اومد ... سمت میز رفت .... اولین نفری بود که نشست .... جیمین لحظه ای چشماش بست.... انگار داشت دیوونه میشد .... این چه بازی بود که پدرش راه انداخته بود .... ته سمت کوک اومد....
در حالی که بقیه سعی داشتن جایی دور اون میز بگیرن ...
ته : پس نقشه اش این بود ...
با حرص لب زد .... نگاه عصبی کوک تمام روی آدمایی بود که سمت میز میرفتن .... مخصوصا کسی که اولین نفر نشست .... به خوبی متوجه نگاه خیره اش به جیمین شده بود ... همین بیشتر عصبیش میکرد ....
جیمین: کوک ...ترسیده لب زد ... نگاه کوک سمت چشمای منتظر و ترسیده جیمین رفت .... لبخندی زد....
کوک: من تو رو نمیبازم عروسک ....
بوسه ای روی شقیقه جیمین زد .... از جاش بلند شد ...
اگه قرار بود پارک یه بازی راه بندازه ... کوک با کمال میل بازی میکرد .... دکمه کتش باز کرد .... کت درآورد کنار جیمین گذاشت ....کوک : چان ... ته ... بک ... بشینین برای بازی
در حالی که داشت آستین هاش به بالا تا میزد ... گفت ... سمت میز رفت .... چان و ته و بک ... هر سه تاشون دنبالش رفتن ....نگاه نگران جیمین کوک دنبال میکرد .... دستی روی شونه اش نشست ... نگاهش گرفت ... جین لبخندی زد...
جین: مطمئنم کوک میبره ...جیمین نگاهی به کوک انداخت .... به کوک اعتماد داشت ... اما .... نگران بود ..... پدرش به این راحتی نمیزاشت کوک برنده بشه .... با نزدیک شدن کوک ... به سرعت نصف میز خالی شد .... هر چهارتاشون نشستن .... لوکا پوزخندی زد...
لوکا : میبینم که جئون بلاخره افتخار دادن ....
نگاه سرد کوک روی لوکا نشست...
کوک : میبینم که میدونی با کی طرفی ...
لحنش جدی بود ....چان پوزخندی زد ....چان : اگه عاقل بودی مثل بقیه عقب میکشیدی
لوکا تک خندی زد ... دستی تو موهاش کشید ...
لوکا : اشتباه نکن ... اون پسر از اول متعلق به من بود
با لحن جدی گفت .... کوک اخمی کرد ...
کوک : این بازی با دم شیر ...
با عصبانیت لب زد ...لوکا: من عاشق شیرم
خندید.... اخم کوک تنگتر شد ... مشتش رو میز سفتتر شد ... قبل از اینکه چیزی بگه ... یکی از خدمه با اشاره پارک جلو اومد .... توی جایگاه دیلِر ایستاد .... بعد از بُر زدن ورق های ...توجهشون جلب کرد ...
دیلر ( پخش کننده ورق ) نگاهی به هشت نفر دور میز انداخت.... ورق ها رو با یه حرکت دست روی میز پخش کرد ... تا همه از درست بودن ورق ها مطمئن بشن ....
+ پنج دور بازی میشه .... در دوره آخر جناب پارک بازی میکنن .... و درصورت برنده شدن ایشون ... نامزد به انتخاب ایشون خواهد ....
کوک نیم نگاه عصبی به پارک که با خوشحالی به اونا خیره بود انداخت .... بعد نگاهش به یونگی داد .. یونگی به محض اینکه متوجه اشاره کوک شد ... اونجا ترک کرد .... تحت هر شرایطی از اینجا با جیمین میرفت ... حتی اگه پارک این قمار مسخره رو میبرد .... روق ها شروع به بر خوردن کردن ... بازی شروع شد .... نگاه همه به اون میز خیره شد ...
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....