آه ... دیدین زودتر گذاشتمش 😂😈
چون تعطیلات.... قدر تعطیلات بدونید 😂❗❗
طبق روال همیشگی برای کسایی نمیخوان اسمات بخونن
این پارت کلا نخوانید ... منتظر پارت بعدی باشین 🤗 با تشکر ...🙏
❗❗🔞
کوک فاصله بینشون به صفر رسوند ... دستش پشت سر جیمین گذاشت .... لبای جیمین بین لباش گرفت .... با ولع میبوسید .... جوری که مطمئن شده ... طعم لبای شیرین جیمین همیشه توی دهنش میمونه ... جیمین دستاش دور گردن کوک حلقه کرد .... همراهیش کرد .... یه بوسه خیس .... قلب های که از هیجان تند میزد ... لب های که با تمام قدرت بوسیده میشدن ....حس عجیبی که توی وجود جیمین موج میزد .... زبون کوک جای جای دهنش لمس میکرد ....
کوک دست آزادش دور کمر جیمین حلقه کرد .... بدون اینکه بوسه شون قطع کنه .... با خم شدن سمت تخت ... جیمین مجبور کرد روی تخت دراز بکشه ....کوک با ضربه آرومی به پاهای جیمین بهش فهموند که پاهاش از همه فاصله بدن .... یک از پاهاش بین پاهای جیمین ... پای دیگه اش خم شده لبه تخت .... قرار گرفت .... با حس کم آوردن نفس .... لباشون با صدا از هم جدا شد.... نفس نفس میزدن ...نگاه کوک به چشمای خمار جیمین خیره بود ..... لبخندی زد ....
کوک: بهت گفتم عاشق چشمات شدم .... نه؟!
لبخندی روی لبای جیمین نشست ...کوک بوسه کوتاهی روی لبای جیمین زد .... از روش بلند شد ...
پارچه دور گردن جیمین بیرون کشید ... دستای جیمین بهم رسوند .... با پارچه بست .... بالای سرش انداخت ....
دونه دونه دکمه های پیراهنش باز کرد .... جیمین تمام مدت فقط به کار های کوک نگاه میکرد .... حالا چشماش قفل بدنی شده بودن که رو به روش میدید .... کوک پیراهنش گوشه اتاق انداخت .... دستاش دو طرف پاهای جیمین گذاشت ....
به آرومی اونا زیر پیراهن جیمین سر داد .... با حس گرمی دستای کوک روی پهلوش ... چمشاش بست .... دستای کوک به آرومی بالا میودن تا بلاخره.... پیراهن جیمین از تنش بیرون کشید .... در حالی که داشت پیراهن جیمین گوشه ای از اتاق مینداخت .... با پوزخند به بدن سفید جیمین خیره بود .... اون بدن از چیزی که فکر میکرد بیشتر پرستیدنی بود .... قلبش دیوانه وار ... لمس اون بدن میخواست.....
جیمین با کلافگی نیم نگاهی به کوک انداخت....
جیمین : کوک ...آروم لب زد ... لمسای کوک میخواست .... ولی انگار کوک ماتش برده بود .... پوزخند کوک با دیدن چشمای منتظر پسرش .... پررنگتر شد .... روی جیمین خیمه زد ... صورتش توی فاصله نزدیک بهش قرار داد.... دستش نوازش وار روی پهلوی جیمین کشید ..... از لحظه اولی که جیمین دیده بود ... برای این لحظه ثانیه شماری میکرد ....
کوک: عجله نکن بیبی ... من قرار نیست به اسونی ازت بگذرم
بوسه های ریزی جای جای صورت جیمین میذاشت ....
مکی به لاله گوشش زد ...
جیمین: آه ...
ناله ریزی از دهنش بیرون اومد ... کوک مکثی کرد .... نگاهش به چشمای بسته جیمین دوخت ..... انگار مشتاق تر شده بود .... تا دوباره اون صدا رو از جیمین بشنوه ....
زبونش روی خط فکش کشید ... سرش توی گردن جیمین برد ....جیمین با برخورد نفس های کوک به گردنش ...تکون ریزی خورد .... کوک پوزخنی زد ... مشغول گذاشتن کیس مارک رو گردن جیمین شد .... گه گداری ناله های عیفی از دهن جیمین به گوشش میرسید.....
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....