اتاق تهیونگ .. طبقه سوم کلاب ..
پسر با عشوه تمام جوری که مطمئن بشه یقه باز لباسش توی دید کوک .. خم شد ... نوشیدنی ها رو مقابل کوک گذاشت ... نیم نگاهی به کوک انداخت.... با دیدن نگاه خیره کوک ... لبخندش پر رنگتر شد ... سر بلند کرد ... خوشحال از اینکه تونسته بود نظر کوک جلب کنه ... که با دیدن اشاره ته... لبخندش خشک شد ... با اکراه بیرون رفت ...
ته : خب ؟!
نگاه منتظرش به کوک داد ... کوک در کمال بیخیالی .. لیوانش برداشت...
کوک : اون نیست ...
صبر ته برید ... کلافه دستی توی موهاش کشید ... با چشمای که عصبانیت فریاد میزد .. به کوک زل زده بود ...ته : خدا لعنتت کنه کوک ... روانیم کردی
این هزارمین نفری که من میارم تو میگی نیست ...
فقط کم مونده اپا بیارم ... اییششش
تمام جملاتش داد زد ... کوک بی توجه به غر زدنای ته .. نوشیدنیش سر کشید...
کوک: جای غر زدن ، کارت درست انجام بده .
ته ماتش برد ... چند بار پلک زد...
ته: دلم میخواد بزنمت ... اخه با دوتا چشم و جنسیت چجوری ادم پیدا کنم ؟؟
با حرص گفت ...
نگاه کوک روی نوشیدنیش قفل شد ... حق با ته بود ... پیدا کردن یه نفر با این اطلاعات کم ... نشدنی بود ... نمیتونست اون مقصر بدونه ... مقصر خودش بود.... دنبال یه ادم خیالی بود ... سکوتی که یکباره توی اتاق نشست ...نفس های عمیق ته ... غرق شدن کوک توی افکارش ...
صدای در .. توجه هر دوتاشون جلب کرد ...
ته : بیا تو ..مرد وارد اتاق شد .. تعظیم کرد ..
- رییس یه خبر از پایین دارم ..
مردد گفت .. نگاهش بین کوک و ته چرخوند ...
کوک: حرفت بزن ..
- یه فرد جدید پیدا شده کسی که توی قمار حرفه ای ... دیشب افراد لی شکست داده .. و امشب اینجاست ..
مشکل اینجاست که افراد لی .. میگن اون آدم خودش
از افراد جئون معرفی کرده ..
با جمله اخر نگاه مشکوک کوک سمت ته رفت ..
ته: اینجوری نگا من نکن.. کار من نیست
با دیدن نگاه کوک .. فورا حالت دفاعی گرفت ...
کوک: پس یکی داره پشت اسم من قایم میشه ... جالبه .. برام بیارینش اتاق vip
پوزخندی زد ... کنجکاو شده بود بدونه .. اون شخصی که جرات داشته اینجوری خودش با اون درگیر کنه ... کیه ...
- بله قربان..مرد بیرون رفت ... پشت بندش کوک از جاش بلند شد ... سمت در رفت ... نگاه کنجکاو ته دنبالش میکرد ...
ته : میخوای چیکار کنی ؟!
کوک : میفهمی .. فقط نزار فرار کنه ..
پوزخندش پررنگتر شد .. بیرون رفت ..
ته با حالت تاسفی سر تکون داد .. رفتار کوک به خوبی میشناخت .. این حالت .. به چیز خوبی ختم نمیشد ..
ته : باید زنگ بزنم هیونگ
آهی کشید ..&&&&&
همون لحظه ... طبقه اول کلاب ..جیمین میتونست ترسی که لحظه به لحظه بیشتر میشد ... حس کنه ... از اضطراب پاش ضرب گرفته بود ... دائم نگاهش اطراف میچرخید .... نمیتونست بیشتر از این خودشون معطل کنه ... ممکن بود هر لحظه گیر بیوفتن ...
با حالت عصبی از نزدیک شدن به باختش ... بلندشد .. نمادین دستی توی موهاش کشید ... چرخی زد ... چند قدم از میز فاصله گرفت ... شیشه مشروبی که گوشه توی قفسه بود بیرون کشید .. توی کسری از ثانیه اون سمت مرد پرت کرد ...
جیمین: بدو ..
بلند دادزد ... جفتشون سمت خروجی دویدن ..
+ بگیرینش ...
صدای فریاد مرد ... بعدش افرادی که دنبال جیمین و سونیا بودن ...
BẠN ĐANG ĐỌC
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....