فلش بک چند لحظه پیش
جین جیمین سمت گوشه ای ترین نقطه سالن برد ... جوری که مطمئن باشه صداش به گوش اون دونفر نمیرسه ...
جین : دیونه شدی ؟!
با حرص گفت ... سمت جیمین چرخید .... جیمین با دیدن نگاه خشمگین جین که نزدیک بود انگار خفه اش کنه .. اهی کشید ...
جیمین: من فکر کردم یونگی هیونگ همچی بهتون گفته درسته رفتارش یکم تنده بود ولی ...
جین با چشمای بهت زده به جیمین نگاه میکرد ... حتی نذاشت حرفش تکمیل کنه ...جین: الان داری طرفش میگیری ؟!
تقریبا نزدیک بود داد بزنه ... ولی جلو خودش گرفت ...
جیمین دستی پشت سرش کشید ... لبخند مصنوعی زد ...
جیمین : نه
اروم لب زد ... جین کلافه چشماش توی حدقه چرخونده ... اهی کشید ... پسر روبه روش به نظر خیلی ساده میومد ....
جین : تا گفته عاشقت شده توهم شل شدی اره ؟!
لحن جدیش باعث شد ....
جیمین متعجب پلک بزنه ... هیونگش چه فکری کرده بود ...اگه میگفت بهش بر نخورده دروغ بود ....
جیمین: چی نه ؟! معلوم که نه .. من میشناسمش
لحن جدیش باعث شد جین جا بخوره ... متعجب بهش خیره بود ... جیمین با لحن ارومی شروع به توضیح دادن کرد ...
جیمین: خب یه جورایی تقریباً اون یه بار جونم قبلا نجات داده ...یادته اون شب که هم دیدیدم ... بهت گفتم یه نفر بهم کمک کرد تا فرار کنم .. اون خودشهجین: پس چرا از اول نگفتی ؟!
با تعجب پرسید .... جملات الان جیمین با اون ترس و نگاهش توی بوسان وقتی از جئون میگفت ... همخونی نداشت ...
جیمین: چون چهره شو ندیدم خب
لحظه ای که رنگ نگاه جین به ناامیدی رفت ... تازه فهمید چه جمله ای گفته بود .... لبش گزید ... انگار دوباره گند زده بود ... نگاه نا امید جین بهش خیره بود ... درسته حالا همچیز منطقی تر بود ... جیمین تازه فهمیده بود اون مرد کیه ...
جین: وای جیمین وای ... تو فقط از روی کلاه موتور سواری فهمیدی اونه ؟!با حرص لب زد .... انگار داشت از دستش دیوونه میشد ...
جیمین: اون لقبی که منو صدا کرد چی؟! ... اصلا اگه اون نیست چرا دنبالم بود ؟! چهره منو از کجا یادشه اصلا ؟!
با حالت طلبکارانه ای گفت ... نمیخواست از نظر هیونگ احمق باشه ... میخواست دلایل قانع کننده ای براش بچینه ....
با دیدن سکوت جین لحنش اروم کرد ... میدونست اینا همه از روی نگرانی جین....
جیمین: میدونم نگرانی ... ولی باور کن اون بهم اسیب نمیزنه ... بهم اعتماد کن ...ملتمسانه گفت .... جین با دیدن دوتا چشمی که ملتمس بهش زل زده بودن اهی کشید ... شاید داشت زیادی حساسیت نشون میداد .... میخواست به حرفای جیمین اعتماد کنه ... ولی نگرانش بود ... ولی نتونست مقابل جیمین مقاومت کنه ...
جین : امیدوارم خودت توی دردسر بدتری ننداخته باشی ..
کلافه دستی توی موهاش کشید ... جیمین لبخندی زد ...
جیمین : هیونگ ...
با لحن کیوتی گفت ... بغلش کرد ...جین: باشه ... بیا بریم ... نگاهشون تمام مدت اینجا بود ...
با چشماش به سمت نامجون وکوک اشاره کرد ...
جیمین ازش جدا شد ... نگاهی به سمت نامجون و کوک انداخت ... با دیدن اخم های توهم رفته کوک .... کمی نگران شد ... یعنی بازم یه مشکل بود .... با دیدن جین که پیشت قدم شد برای رفتن سمتشون ... دنبالش رفت ....
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....