9

672 125 32
                                    

فلش بک
چند دقیقه قبل
بوسان فرودگاه...

یونگی با دیدن اسم کسی که روی گوشیش زنگ میخورد ...
زودتر از بقیه از هواپیما خارج شد ... سمت یکی از ماشین ها رفت .... تماس وصل کرد ..‌.
نامجون: یونگ ... باید بهم کمک کنی ..
با شنیدن لحن نگران نامجون ... کلافه دستی توی موهاش کشید .... خوب میدونست دیر یا زود اون پسر براشون میشد دردسر .... و شد ....

یونگی: داری چه غلطی می‌کنی کیم نامجون ، قرار بود چهار چشمی حواست بهش باشه ...
لحن عصبی و کلافه اش به وضوح مشخص بود... سعی داشت تن صداش کنترل کنه تا داد نزنه ... تا توجه کوک جلب نکنه...
نامجون : لعنت  بهش ..کف دستم بو نکرده بودم که این از بار برادرم سر در میاره ...
با عصبانیت گفت ...
یونگی: گندش بزنن .. چرا دقیقا این باید همونی باشه که کوک دنبالش بوده
نامجون: پیدا کردنش طول بده ...
یونگی: تا جایی تونستم  کشش دادم ..ولی اخلاق کوک بهتر میشناسی

نامجون: فقط تا شب... دارم کاراش میکنم از کشور خارجش کنم
یونگی:  وقت نداری ... ما بوسانیم ... کوک میدونه پیش تو
بهتر سریع باشی ..
نامجون: لعنتی ... باشه
مضطرب گفت ... تماس قطع کرد ... 
نگاه یونگی تمام مدت سمت هواپیما بود ... با دیدن پیاده شدن کوک ... اهی کشید ...
یونگی: بعید بدونم موفق شی ..
زیر لب گفت ...  گوشی توی جیبش گذاشت سمت کوک رفت ...

یکی از افراد با عجله سمتشون اومد ...
+ رییس خبر رسیده افراد پارک دارن میرن سمت خونه جناب کیم
کوک : داره میاد دنبال پسرش ...
پوزخندی زد ... دستاش توی جیبش سر داد ...
یونگی: کوک ...
خواست چیزی بگه ولی کوک نذاشت ...
کوک: هر چی نفر تو بوسان داریم ..میخوام تا ده دقیقه دیگه جلو اون خونه باشن الان ...
با لحن کاملا جدی گفت ...
+ بله رییس‌...

پایان فلش بک

&&&&&&&&&
زمان حال
بوسان خونه نامجون

با پیاده شدن یونگی ... تمام افراد کوک از ماشین های اطراف خونه پیاده شدن .... پارک با اشاره یکی افرادش سمت عقب چرخید با دیدن کوک ... تک خندی زد ...
پارک : ببین کی اینجاست ... جئون
کوک شروع کرد به دست زدن ... پارک جاخورد ...
کوک : جراتت تحسین میکنم ... افرادت دقیقا جلو درخونه پسر عموی من ایستادن ...
چهره کاملا جدی کوک ... پارک بیشتر عصبی میکرد ... اون بچه داشت مسخره اش میکرد ...
پارک : که چی .... مثل پدرت زیادی اعتماد بنفس داری
عصبی گفت ... چند قدم سمت کوک اومد ...

پارک : اوه بزار یاد اوری کنم الان اون دنیاست
پوزخندی زد... اخمی روی صورت کوک نشست ...
کوک : مراقب حرفات باش پارک ...
با عصبانیت گفت ...
قبل از اینکه کوک جلوتر بره ... یونگی مانع شد ...
یونگی: این میتونه شروع جنگ باشه ...
لحنش هشدار دهنده بود ... همراهش اسلحه تمام افرادش بالا اومدن ...

پارک : چیزی که مال منه بدین ... تا بی سر و صدا بریم
با بیخیالی گفت ... نگاهی به افراد کوک انداخت...
کوک : یادم نمیاد به اشغالای تو دست زده باشم
لحن جدی و تمسخر آمیز کوک ... کفریش کرده بود ... 
اسلحه کمریش بیرون اورد ... برای شلیک اماده اش میکرد ...
دست یونگ روی اسلحه اش محکمتر شد ....
پارک : جئون صبرم نسنج.... حتی اگه اینجا بکشمت همچیز طرف منه
  با لحن کفری گفت ... با عصبانیت نگاهش از اسلحه توی دستش گرفت به کوک داد .. ولی کوک هنوزم کاملا عادی دست به سینه ایستاده بود ...
کوک : خیلی مطمئنی؟!

معجزه‌ قمار Where stories live. Discover now