34

401 72 32
                                    

شب

جیمین بعد از پوشیدن لباسش وارد اتاق اصلی شد ... نگاهش سمت کوک که داشت ... رو به روی آینه استایلش مرتب میکرد ... رفت .... لحظه ای نگاهش به یقه باز کوک کرد ...
اخم ریزی کرد ... سمتش رفت ...
بدون هیچ حرفی مقابل کوک ایستاد ... دکمه های بالایی پیراهنش بست .... تمام مدت کوک با لبخند به جیمین نگاه میکرد ..... جیمین بعد از تموم شدن کارش.... دستی روی سینه کوک کشید ... نگاهش بالا آورد ... به چشمای کوک گره خورده..... نگاه کوک جوری بود که انگار جیمین داشت ..... داخلش حل میشد .... کوک با دستش موهای توی صورت جیمین پشت گوشش برد ....‌

کوک : تحت هیچ شرایطی اونجا تنها نشو خب ؟!
جیمین: باشه
لبخندی زد... همزمان سرش به نشونه تایید تکون داد....
با صدای در .... نگاهشون سمت در رفت ....
یونگی: وقت رفتنه ...
نگاه کوک و جیمین لحظه ای سمت هم برگشت .... انگار میخواستن از آماده بودن هم مطمئن بشن .... دست جیمین توی دست کوک قفل شد .... همراه هم بیرون رفتن ...
به محض ورود به محوطه عمارت.... با ته و نامجون و جین و هوسوک و افراد کوک که کنار ماشین ها منتظر بودن رو به رو شد .... افراد تعظیمی کردن .... کوک و جیمین سمت بقیه رفتن ... نگاه جیمین سر سری تعداد افراد و ماشین ها رو شمرد .... اینقدر زیاد بودن که انگار به جنگ میرفتن تا مهمونی ....

ته : جذاب شدی ها ...
با خنده گفت ... چشمکی به جیمین زد ... جیمین لبخندی زد...
جیمین: توهم ....
کوک نیم نگاهی به اون دوتا انداخت .... نفس عمیقی کشید.... بعد نگاهش به نامجون داد ...
نامجون : همه چیز آماده است ...
کوک نگاهی به افرادش انداخت.....
کوک : بریم ...
بلند گفت ....
همگی سوار ماشین ها شدن .... ثانیه ای بعد ....
ماشین ها به ترتیب عمارت ترک کردن.... پشت سر هم سمت عمارت پارک حرکت کردن ....

مسیر توی سکوت گذشت ...نگاه جیمین تمام مدت به مسیر خیره بود .... هر چقدر که می‌گذشت مسیر اشناتر میشد ..‌. اونجا خوب بیاد داشت ... زمانی با پای برهنه اینجا میدوید ... با نمایان شدن عمارت پدریش ....
دلواپسی توی دلش افتاد .... برگشت بود ..... به عمارت کابوس هاش .... جایی که زمانی با جون کندن ازش فرار کرد ... نمیخواست حتی وقتی مرد ... جنازه اش اینجا برگرده ....ولی حالا با پای خودش برگشته بود ...
ماشین ها وارد عمارت شدن ... جیمین نگاهش به صندلی رو به روش داد ....

به محض متوقف شدن ماشین ها ... در ها باز شدن ...
جیمین چشماش روی هم فشار داد ... نفس عمیقی کشید ..‌.
پایین رفت.... نگاه مرددش به عمارت رو به روش خیره شد ....انگار چیزی میخواست که. اون برگرده .... حسش میکرد .... کوک وقتی متوجه دو دلی جیمین شد ... دست جیمین گرفت روی بازوی خودش گذاشت.... نگاه جیمین سمت کوک رفت .... با اشاره نگاه کوک به دستش ....
دستش دور باز کوک حلقه کرد ... باهاش هم قدم شد ... سمت عمارت ... پشت سرشون بقیه هم رفتن ....

هر قدم که برمیداشت .... کابوس هاش توی ذهنش مرور میشدن .... بیشتر محافظایی که اونجا بودن می‌شناخت ....
نگاهی که اونا سمتش داشتن ... حس بدی بهش میداد .... اما سعی داشت آروم باشه ... بازو کوک بیشتر فشار داد ...
کوک : آروم باش ... نشون دادن ترست بزرگترین نقطه ضعف میشه ...
آروم لب زد ... جوری که فقط جیمین بشنوه ... جیمین سری به نشونه تایید تکون داد....
با وارد شدنشون به سالن اصلی عمارت .... سکوت عجیبی توی عمارت پیچید.... تمام نگاه ها سمت اونا برگشت ...
کوک مکثی کرد .... به دنبالش جیمین هم ایستاد ....
نگاهشون به نگاه های خیره بقیه گره خورد ....

معجزه‌ قمار Where stories live. Discover now