( یه نکته ریز بگم ... این فلش بک ... ادامه فلش بک قبلی .. ولی در صحنه ای متفاوت )
فلش بک دوم
چند دقیقه بعد .. عمارت جئون
موتور کوک و ماشین همراهش وارد محوطه عمارت شدن .... به محض اینکه ایستادن ...کوک با عصبانیت از موتور پیاده شد .... کلاهش دراورد پرت کرد ... یونگی به پیشواز کوک اومده بود ... با دیدن عصبانیت کوک اهی کشید ...
از اولشم با این نقشه کوک ... نفوذ به عمارت پارک .. مخالف بود ... ولی کوک لجبازتر از این حرفا بود ...
کوک : لعنت بهش ...داد زد ...
نگاه یونگی تازه به خونریزی بازو کوک خورد .. با نگرانی سمتش رفت ...
یونگی: کوک ...
کوک : لو رفتم ... بدون اینکه پام بزارم تو اتاق کثافتش لو رفتم ... مطمئنم یکی از عمد منو لو داد ..
نذاشت یونگی حرفش کامل کنه ... تمام جملاتش با عصبانیت داد میزد ... با شدت موتورسیکلت هل داد .... موتورسیکلت با صدای بدی روی زمین افتاد .... کوک با حس درد بازوش دستش دیگه اش روی زخم بازوش گذاشت ...
یونگی: دیدی کی بود ؟!
کوک : نه .. ولی اگه پیداش کنم ... قسم میخورم کاری کنم از زندگیش پشیمون بشه
با عصبانیت گفت ... با چشمای به خون نشسته ...دستی که روی زخمش مشت شده بود ... از کنار یونگ گذشت ...پایان فلش بک
&&&&&&&زمان حال ..
کوک زیر چشمی نگاهش به جیمین بود .... جیمین هنوز لبه ای تخت نشست بود ... از فشار دستاش ... جوری که لبه تشک چنگ زده ... مشخص بود ....معذب .... نگاهش اطراف میگشت ... به استثنای سمتی که کوک بود ...
کوک: دنبال گلدون میگردی ؟!
جیمین با شنیدن طعنه کوک جاخورد خورد ...
جیمین: چی؟! ... نه
کوک : اون موقعه اینقدر ترسیده به نظر نمیومدی
جیمین: اون موقع با تو توی یه اتاق وسط اسمون گیر. نیافتاده بودمبا حرص گفت ... نگاه ریزی به کوک انداخت ... کوک پوزخندی زد...
کوک : خوبه مثل اینکه زبونت خوب کار میکنه
جیمین ضربه ارومی به پیشونیش زد ... اصلا علاقه ای نداشت بیشتر از این خودش بدبخت کنه ...
صدای ضربه به در ... توجه جفتشون جلب کرد ...
یونگی: کوک داریم میشینم ...
جیمین با شنیدن این جمله خوشحال شد .... حالا دلیلی برای فرار از این اتاق داشت ... با عجله بلند شد ... در باز کرد بیرون رفت ... کوک سر جاش نشسته بود ... با چشمای متحیر به فرار جیمین خیره بود ... پوزخندی زد... سرش با ناباوری تکون داد ... از اتاق بیرون اومد ...علاوه بر کوک ... نگاه متعجب یونگی هم جیمین دنبال کرد ..
جیمین به محض اینکه از کنار یونگی رد شد .... سمت یکی از مهماندار ها رفت ...
جیمین: میشه یکم اب بهم بدین ؟!
مهماندار نگاه کلافه ای بهش انداخت ...
+ الان نمیشه ...
کوک: نشنیدی چی گفت ؟!
با جدیت گفت ... نگاه جیمین سمت کوک برگشت ... که داشت روی صندلی مینشست....
+ بله قربان
YOU ARE READING
معجزه قمار
Fanfiction« کوکمین » قمار .... برنده و بازنده ... یک بدهی ... یک شرط ... یک زندگی ... یک بازی.... برگه هایی که ورق خورند ... تقدیر ادم ها را نوشتند ... شاید شعله امیدی که خاموش شد ... پر نورتر از همیشه جای دیگری بدرخشد ....