💦11🔞

2.9K 270 46
                                    

ماشین رو جلوی کمپانی پارک کرد و به جمعیت انبوهی که مثل گروه مورچه ها توی پیاده رو و خیابون حرکت میکردن خیره شد
با صدای باز و بسته شدن در ماشین متوجه حضور "میا "شد
دختر مثل همیشه بوسه ای روی گونه ی یونگی کاشت و با دلخوری گفت
& اصلا معلوم هست از اون شب کجا غیبت زد ؟ نمیگی اینجا دختر کوچولوت دلتنگت میشه ؟
یونگی بی توجه به لحن لبریز از دلخوریِ میا با انگشتاش روی فرمون ماشین ضرب گرفت
_ کاری داشتی ؟
میا با تعجب به گربه ی مقابلش که براش گارد گرفته بود
خیره شد و با صدای جیغ جیغوش گفت
& یعنی چی ؟ برای دیدن بوی فرندم باید کار خاصی داشته
باشم مستر یونگی ؟
یونگی از لحن دلخور میا متوجه تند رفتنش شد پس به سمت میا برگشت و با لبخند دلفریبش گفت
_ پرنسس این روزا سرم شلوغه .. درک می‌کنی که هوم ؟
میا لبخندی محزون زد
یک دقیقه از سکوت بین شون نگذشته بود که میا شروع کرد به حرف زدن
& مین مین میگم اون پسره بود ... اسمش چی بود؟ ...جینو ؟ جیـ...
یونگی وسط حرفش پرید
_ جیمین
میا تند تند سرشو تکون داد
& اره جیمین .. دیروز توی ساختمون پورن ندیدمش !
دست ظریفشو با اون ناخونایی که از نظر یونگی مثل ناخونای جادوگرا بود ، نوازش وار روی پای یونگی کشید و ادامه داد
& میدونستم مرد من هیچ وقت اجازه نمیده کسی به دخترش توهین کنه .. مطمعن بودم اخراجش می‌کنی
یونگی نیخشندی زد
_ اره اخراجش کردم
میا سرشو روی شونه یونگی گذاشت و با خیال راحت از اینکه اون موجود مزاحم از زندگی شون حذف شده لبخندی زد
اما خبر نداشت که این تازه شروع ماجرای اون موجود مزاحمه!
موجود مزاحمی که یونگی به دور از چشماش در حال محافظت کردن از اون بود !
موجود مزاحمی که حالا به قلب یونگی راه پیدا کرده بود
و به رقیب سر سخت میا تبدیل شده بود
.
.
چند مین از لش شدن شون توی بغل هم گذشته بود که گوشی یونگی شروع کرد به زنگ خوردن
گوشی رو از جلوی ماشین برداشت و با دیدن اسم
My moon 🌙
*ماه من * چشماش چهار تا شد !
ماه من ؟ به صفحه گوشی زل زده بود و در تلاش بود تا بیاد بیاره که چه کسی رو ماه من سیو کرده ؟؟
میا گوشی رو از دست یونگی گرفت و با دیدن اسم مخاطبی که همچنان داشت بهش زنگ میزد عصبی به یونگی خیره شد
& این دیگه چه خریه ؟ تو با یه دختر دیگه ریختی رو هم ؟
یونگی گوشی رو از دست میا قاپید و تقریبا داد زد
_ چی داری میگی ؟
تماس رو وصل کرد
شخص پشت خط با صدایی پر از ذوق جوری داد زد که پرده گوش یونگی به لرزش در اومد
+ سلامممممم پیشیییی ! وقتی خواب بودی شماره مو تو گوشیت سیو کردم ...
یونگی تنها کاری که اون لحظه به ذهنش رسید این بود که تماس رو قطع کنه
بعد از قطع کردن گوشی با خنده ای ساختگی گفت
_ این تهیونگ واقعا مسخرس .. پاشده اسم خودشو این جوری سیو کرده !
میا نفسی از سر آسودگی کشید
& عوضیه کوچولو .. داشتم زهره ترک میشدم
یونگی به این فکر میکرد که باید یه رمز فاکی روی گوشیش بزاره تا از شر جیمین در امان بمونه
اما قبلش باید این پسرک سرتق رو بخاطر این کارش تنبیه میکرد
پس برای اینکه میا رو دست به سر کنه گفت
_ اوه عزیزم من باید برم یه کار مهم دارم باید جین رو ببینم
میا صداشو بچه گونه کرد و با حالت قهر گفت
& پس من چی مین مین ؟
یونگی کوتاه لبای آویزون دختر رو بوسید
و به سمت در شاگرد خم شد
تا بازش کنه
_ عزیزم بعدا میبینمت
میا چشماشو توی حدقه چرخوند و با نگاهی به در ماشین که باز بود پیاده شد
دستی برای یونگی تکون داد
یونگی بعد از زدن تک‌ بوقی از دختر دور شد
.
.
از شدت عصبانیت در ماشین رو بهم کوبید
به حدی از جیمین عصبانی بود که قابلیت این رو داشت
با سیلی های پی در پی بوتی های سفید و خوش فرمش رو
سرخ و کبود کنه
وارد عمارت شد و با صدای بلندی اسم جیمین رو صدا زد
_ جیمیناااا
با دیدن جیمین که روی مبل راحتی مثل بچه ها خوابش برده بود
تمام عصبانیتش محو شد و لبخندی جای اون رو گرفت
کتش رو در آورد و روی جیمین انداخت
خبری از تهیونگ نبود !!
حتما به محض بیدار شدن رفته بود
کنار مبل روی زمین نشست و شروع کرد به نوازش کردن جیمین
پوست سفید و بی نقصش !
انگشتش رو روی مژه های جیمین کشید
شروع کرد به شمردن مژه هاش
۱..۲..۳..۴
که وسط شمردن جیمین چشماشو باز کرد
+ معلومه خیلی جذابم که انقد محو دیدن اجزای صورتم شدی !
یونگی اخمی کرد و بلند شد تا به سمت اتاق بره
جیمین از پشت بغلش کرد
+ نشنیدم آقای مین ؟
یونگی دستی توی موهاش کشید و با حرص جواب داد
_ چیو ؟
+ اینکه خیلی جذابم !
یونگی در حالی که دکمه های پیراهنش رو باز میکرد جواب داد
_ اره جذابی
جیمین با شنیدن این حرف تمام پروانه های قلبش به پرواز در اومدن .. دوباره تکرار کرد
+ بلند تر نشنیدم
یونگی نفس عمیقی کشید و دوباره گفت
_ جیمینا خیلی جذابی
جیمین حلقه دستاش رو تنگ تر کرد
و با صدای خمار گفت
+ می‌دونی این جذاب چقد منتظرت بوده تا بیای خونه ؟
یونگی دستشو روی دستای تپل جیمین که بهم قفل شده بودن گذاشت و با صدای بمش گفت
_ منم منتظر بودم منتظر این لحظه که درست حسابی تنبیهت کنم
آیفون خونه به صدا در اومد
یونگی همون طور که جیمین از پشت بهش چسبیده بود به سمت آیفون رفت
با دیدن چهره میا توی تصویر آیفون با عجله گره دستای حلقه شده جیمین رو باز کرد
_ جیمینا برو توی اتاق تا وقتی ام که صدات نزدم بیرون نیا
جیمین بابت ضد حالی که خورده بود با اخم به سمت اتاق رفت
+ باش میرم پی نخود سیاه
وسط راه به سمت یونگی برگشت و با جدیت گفت
+ اگر صدای ماچ و موچ یا چه می‌دونم آه و ناله بشنوم میام همین جا وسط عملیات دیکت رو قطع میکنم
و بعد از اتمام جملش به سمت اتاق رفت و جوری در اتاق رو کوبید که قاب عکس کنار در روی زمین افتاد و شکست
یونگی آب گلوشو با صدا قورت داد
می‌تونست اعتراف کنه که اولین بار بود که از تهدید یه نفر مو به تنش سیخ شده
دکمه آیفون رو زد و در باز شد
جیمین اولین بارش بود که تا این حد حسادت میکرد
دلش میخواست همین حالا به بیرون بره و توی صورت کج و کوله دختر فریاد بزنه انقضای دوست پسرت تموم شده بچ!
صدای ترق تروق کفشای میا سالن رو پر کرد
& میبینم که خونه ای !
یونگی با یادآوری اینکه به میا گفته بود میخواد به دیدن جین بره
هول کرد و جواب داد
_ آه عزیزم جین مریض شده و با نامجون رفته دکتر برای همین نتونستم ببینمش
میا نگران پرسید
& چی شده ؟ بریم بیمارستان
یونگی با عجله جواب داد
_ نه نه.. یعنی منظورم اینه فقط سرما خورده
میا دستاشو دور گردن یونگی انداخت
با لحن ملتمسانه ای گفت
& مین مین ..
یونگی هم متقابلاً دستاشو دور کمر دختر حلقه کرد
_ هوم ؟
که ناگهان با جیمینی که از لای در بهشون زل زده بود مواجه شد
که با انگشتش یونگی رو تهدید می‌کرد
با دست به جیمین اشاره کرد که در اتاق رو ببنده اما جیمین همچنان از لای در با اخم به یونگی خیره شده بود
به اجبار دستاشو از دور کمر میا باز کرد
که جیمین لبخندی زد
میا با تعجب از حرکت یونگی به چشماش خیره شد و میخواست رد نگاهش رو بگیره که یونگی صورتش رو گرفت و شروع کرد به بوسیدن لب هاش
جیمین با دیدن صحنه مقابلش خون به مغزش نمی‌رسید
پس با عصبانیت لگدی به در کوبید
که باعث شد میا ترسیده از یونگی فاصله بگیره
& توعم شنیدی ؟ صدای چی بود ؟
یونگی قیافشو جدی کرد و در حالی که سعی داشت خودش رو به کوچ علی چپ بزنه جواب داد
_ صدای چی بیبی ؟
و بعد برای رد گم کنی به سمت اشپزخونه رفت
و با خنده گفت
_ اوه مثل اینکه صدای ظرفای توی سینک بوده
جیمین توی اتاق از عصبانیت مثل لبو شده بود
+ بیبی ؟ چه غلطا یونگی
ملافه روی تخت رو روی سرش کشید
حالا وقتش بود بلایی به سر اون دختر بیاره که خودش فرار کنه
با شمارش معکوس
3
2
1
با همون ملافه که روی سرش کشیده بود و دقیقا شبیه ارواح توی کارتونا شده بود
در اتاق رو باز کرد و با گفتن
* هوووووو*
به سمت بیرون دوید
میا با دیدنش جیغ بلندی کشید و به سمت در خروجی دوید
& روح ... یونگییییییی کمککککک
و همچنان با سرعت 120 کیلومتر در ثانیه میدوید
جیمین هم با ملافه روی سرش به دنبالش ..
یونگی کلافه دستاشو روی سرش گذاشت و توی آشپزخونه نشست
با صدای خنده جیمین که با ملافه توی دستش به داخل میومد
از جاش بلند شد و داد زد
_ این چه غلطی بود کردی ؟
جیمین ملافه رو توی صورت یونگی کوبید و با عصبانیت گفت
+ بهتره من بپرسم این چه غلطی بود کردی ! اونم جلوی چشمای من ؟
یونگی عصبی شونه های پسر کوچیک تر رو گرفت
تقریبا توی صورت پسر داد زد
_ فک کردی چون یبار باهات خوابیدم
حق اینو داری گند بزنی به رابطم ؟

🔞Mind🔞[Yoonmin]Where stories live. Discover now