💦47🔞

2K 273 190
                                    

بین جروبحث کردن نامجون و جین ، همون لحظه جونگ کوک پشت فرمون ماشینش نشسته بود و هر چقدر استارت میزد ماشین روشن نمیشد

سرو صدای نامجین به کنار ، حالا صدای استارت زدن تو مخی جونگ کوک هم بهش اضافه شده بود ، اگر همین طور ادامه پیدا می‌کرد مطمعنن همسایه ها با پلیس تماس میگرفتن و گزارش میدادن

*صدای استارت زدن جونگ کوک🔊 *

جین با حالت دلخور ، صداشو بلند تر کرد
~ نامجون اون حلقه های لاستیکو میندازم دور گردنت هااا ، اصلا مسافرتو کنسل کن نمیریم

* صدای استارت زدن جونگ کوک🔊*

بلاخره بعد از استارت زدنای پی در پیِ جونگ کوک ، ماشین روشن شد ، لبخندی از روی رضایت زد
# میدونستم بلاخره روشن میشی

به محض روشن شدن ماشین همون لحظه که نامجون حسابی از دست جین کلافه شده بود ، مشتی روی کاپوت ماشین جونگ کوک کوبید و ماشین دوباره خاموش شد

^^ جین دیگه خسته شدم از این مسخره بازیات

جونگ کوک به علت خاموش شدن ماشینش بر اثر اصابت مشت نامجون توی کاپوت ، فریاد بلندی کشید
# محض رضای فاک بس کنید دیگهههه!

بعدم عصبی از ماشین پیاده شد و از مقابل نگاه متعجب نامجین عبور کرد تا به کاپوت ماشین رسید

کاپوت ماشینو بالا داد و نگاهی بهش انداخت

جین به جونگ کوک نزدیک شد و گوششو پیچوند
~ الان سر پدرهای دوست پسرت داد زدی ؟

جونگ کوک از ترس سری تکون داد
# ن..نه من قصد بدی نداشتم فقط از دست ماشینم عصبی شدم

جین پشت چشمی نازک کرد و دوباره به سمت ماشین خودشون رفت تا وسایلی که روی بار بند بسته شده بود ، چک کنه تا چیزی از قلم نیفته

نامجون که کنار جونگ کوک ایستاده بود ، نگاهی با شرمندگی به جونگ کوک انداخت
^^ ببخشید پسرم ! هر موقع می‌خوایم خانوادگی بریم جایی اوضاع همینه .. بزار کمکت کنم

جونگ کوک با خجالت سرشو پایین انداخت
# نه آقای کیم من شرمندم که یهویی کنترلمو‌ از دست دادم

نامجون همین طور که لبخند دلنشینی روی لباش بود ، جواب داد
^^ همه جوونای امروزی کلا بی اعصاب شدن  و اینکه بهت حق میدم چون من و جین واقعا از کنترل خارج شده بودیم و به همچین فریادی برای تمام کردن سروصدامون احتیاج داشتیم

بعد از اتمام جملش نگاهی به باتری ماشین جونگ کوک انداخت
^^ احتمالا باتریش خوابیده بزار درستش کنم

🔞Mind🔞[Yoonmin]Where stories live. Discover now