🔞Mind🔞[Yoonmin]

💦48🔞

هوا در حال تاریک شدن بود و خورشید در حال ناپدید شدن
پشت کوه ها

غروب دل انگیزی با اشعه های نارنجی رنگش همه جارو
فرا گرفته بود

همه از خواب بیدار شده بودن و کاملا مستی از سرشون پریده بود

هیچ کدومشون به جز جیمین ، خبر از اتفاقاتی که در طول روز افتاده بود نداشتن و در حال آماده شدن بودن تا دوباره جاده رو زیر لاستیکای ماشینشون طی کنن

جین عصبی از اینکه سفرشون به تعویق افتاده بود و مجبور بودن راه باقی مونده رو توی شب ادامه بدن ، گفت
~ جیمین چرا زودتر بیدارمون نکردی ، می‌دونی که رانندگی توی شب چقدر خطرناکه !

جیمین کلافه از روی مبل بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد که بخاطر درب و داغون بودن مبل ، کمرش خشک شده بود
+ آبا بنظرت با اون حال و روزتون میتونستید رانندگی کنید !؟

نامجون موافقت خودش رو نسبت به حرف جیمین اعلام کرد
^^ جیمین راست میگه ، من که خودم به حدی مست بودم که اصلا یادم نمیاد بعد از آخرین شات چه اتفاقاتی افتاد ، فقط نمی‌دونم چرا انقد دماغم درد می‌کنه !

جیمین با مرور اتفاقی که در طول مستی شون رخ داده بود ، پوزخندی زد
+ آبا نامجون راستشو بخوای من علت درد دماغت رو می‌دونم ، بخاطر اینه که با سر رفته بودی توی باقی مونده ی سالاد

کنار گوش نامجون با صدای آرومی که جین متوجه نشه ،
ادامه داد
+ یه سری اتفاقات دیگه ام افتاد که من برای زنده موندنت ترجیح میدم راز دار باشم و ازشون حرفی نزنم

نگاه مشکوک جین ، بین جیمین و نامجون‌ رد و بدل میشد
~ بلند بگو ماهم بشنویم !

جیمین سری تکون داد و با خنده گفت
+ چیز خاصی نگفتم آبا

بعد به سمت تهیونگ و جونگ کوک برگشت و
با تاسف سری تکون داد
+ شما دونفر که دیگه هیچ .. آماده باشید که توسط فناتون قراره ضربدری پاره بشید

تهیونگ و جونگ کوک بی خبر با حالت گنگ بهم خیره شدن

جیمین با یادآوری لباس کثیف تهیونگ ، چندش وار نگاهی به تهیونگ انداخت
+ درضمن توعم اون لباستو عوض کن توی این چند ساعتی که خواب بودی بیش از ده بار از بوی گند استفراغش ، نزدیک بود بالا بیارم

سپس سوییچ ماشین رو برداشت و مخاطب به جونگ کوک گفت
+ من رانندگی میکنم ، به بقیه بگو‌ پایین هتل منتظرم !
باید زود حرکت کنیم

سپس از اتاق هتل خارج شد و از پله های پیچ در پیچش
پایین رفت
.
.
.

حدود بیست دقیقه بعد همه سوار ماشین شدن و از رستوران دور شدن