💦45🔞

2K 273 278
                                    

انگار تمام اعضای بدنش فلج شده بود و نمیتونست حتی از جاش تکون بخوره

یونگی که کاملا متوجه نگاه خیره و بهت زده جیمین شده بود ، دست آزادش رو زیر تیشرت جیمین برد و روی قلبش قرار داد

با صدای بمی کنار گوش جیمین زمزمه کرد
_ چرا انقد تند میزنه؟ بخاطر منه مگه نه ؟

جیمین که از تماس دست یونگی روی پوست گر گرفتش حسابی دست و پاشو گم کرده بود ، بلاخره به خودش اومد

دست یونگی رو پس زد و ازش فاصله گرفت
با عصبانیتی که توی صداش بود گفت
+ تو کی باشی که قلبم بخواد بخاطرت تند بزنه ! الکی رویا بافی نکن آقای مین

یونگی لیوان رو روی کابینت گذاشت و به جیمین نزدیک شد

جیمین ناخودآگاه عقب عقب رفت و به دیوار آشپزخونه چسبید

یونگی یکی از دستاشو کنار سر جیمین رو دیوار گذاشت و با دست دیگش چونه شو بین انگشتاش گرفت
_ جیمینا یه بار دیگه " آقای مین "  صدام بزن تا بهت نشون بدم فریاد زدن اسم کوچیکم وقتی که زیرمی چه حسی داره !

جیمین بی هیچ جوابی همچنان با ترس به چشمای تیره یونگی خیره بود

یونگی نیشخندی زد و برای آروم کردن جیمین گفت  
_ نترس پسر کوچولو ! فعلا کاری باهات ندارم

جیمین که بلاخره جرعت پیدا کرده بود تمام جسارتشو به خرج داد و یونگی رو به عقب هول داد
+ بکش کنار ، بچه اینجاست

دوباره به سمت سینک ظرفشویی رفت و شروع کرد به شستن میوه های باقی مونده

یونگی با شیطنت بهش نزدیک شد و با صدای آرومی گفت
_ یعنی اگه بچه اینجا نبود ، حاضر بودی باهام بخوابی ؟

جیمین که دیگه از بی شرمی یونگی به سطوح اومده بود از بین فک منقبض شده اش ، غرید
+ گمشو بیرون از آشپزخونه ، عوضی هیز

بعد از تذکری که به یونگی داد دوباره سرگرم کارش شد

یونگی لبخند خبیثی زد و دستش رو بلند کرد و اسپنک محکمی به باسن جیمین زد سپس با لیوان آبی که برای یونا پر کرده بود از آشپزخونه بیرون رفت

جیمین فوشی زیر لب نثار یونگی کرد و دستش رو از درد روی باسنش کشید
+ اخخ.. وحشی ، بعدا برات دارم

صدای خنده های یونگی از توی پذیرایی می اومد که به جیمین میخندید

بعد از شستن میوه ها ، اونا رو توی ظرف چید و به سمت پذیرایی رفت

🔞Mind🔞[Yoonmin]Where stories live. Discover now