💦17🔞

2.4K 259 45
                                    

یونگی بعد از اتمام جملش با صدای بلندی رابل رو صدا زد

_ رابل عزیزم ... از روی درخت بیا پایین وقتشه که از عروسک بابا محافظت کنی !
جیمین همچنان به یونگی خیره شده بود و با خودش فکر میکرد رابل چه کوفتیه ؟
شاید یکی از زیر دستاس بود ، نه ؟
با حس کردن چیز نرم و داغی که دور شکم برهنه اش
می‌خزید با ترس به شکمش خیره شد
مار بزرگی با دندان های نیش بلند و
حرکت زبونش سعی داشت دور بدن نحیف جیمین بپیچه
جیمین از ترس جیغی کشید
+ یو..یونگیییی اینو ازم دور کنننن
یونگی نیشخندی زد
_ نترس رابل میخواد از گنج باباش محافظت کنه
مار انقد دور بدن جیمین پیچید تا اینکه بلاخره سر پهنش رو به شونه های پسر که از ترس می‌لرزیدن رسوند و با چشمایی که درونش یه خط بود و بیشتر ترسناکش میکرد مثل نگهبانی روی شونه جیمین جا خوش کرد
رابل دست پرورده یونگی بود و خوب میدونست اگر دستورات صاحبش رو اجرا کنه ، گوشت تازه انسان میتونه پاداش اطاعت کردنش باشه ...
یونگی سر رابل رو نوازش کرد و بوسه ای به سرش زد
به چشمای مشکی و درخشان مار زل زد
_ پسر بابا .. به جیمین آسیب بزنی سرتو میکنم
رابل سرش رو به نشونه صلح به گردن جیمین مالید
یونگی به همراه خنده با نوک انگشتش به سر مار ضربه های آرومی زد
_ هر کسی بهش نزدیک شد ، طعمه اس
رابل با شنیدن حرفای یونگی حلقه ی خودش رو دور جیمین تنگ تر کرد
جیمین سرش رو به چپ برگردوند که با دیدن صورت رابل دقیقا رو به روی صورتش ، دوباره شروع به گریه کردن کرد
یونگی با دیدن ری اکشن جیمین از ته دل قهقهه ای زد
_ اون بهت آسیب نمیزنه !
و برای اینکه حرص جیمین رو در بیاره ادامه داد
_ جیمینا نگاش کن اون خیلی بامزه اس!
همه افرادی که اونجا بودن شروع کردن به خندیدن
چون همه اون ها میدونستن رابل چه مار خطرناکیه
جیمین با چشم غره به مار روی شونش نگاه کرد
کجاش بامزه بود ؟ با اون چشمای خطیش بیشتر شبیه
قاتلای زنجیری بود
هنوزم ازش میترسید ! اما نمیدونست چرا خیالش راحت بود که این مار مسخره بهش صدمه نمیزنه ..
+ کجاش بامزه اس؟ بجای رابل بهتر نبود اسمشو میذاشتی آنابل؟
یونگی سوال مسخره جیمین رو بی جواب گذاشت
به سمت اتاقش به راه افتاد تا با خوردن قرص خواب هاش امروز رو جبران کنه
جیمین با دیدن یونگی که ازش دور میشد سریعا از روی
زمین بلند شد و به دنبال یونگی به راه افتاد
اما بادیگارد هایی که جلوی اتاق یونگی بودن بعد از اینکه یونگی وارد اتاقش شد سریعا درو بستن و مانع ورود جیمین به اتاق شدن
جیمین با ماری که دور گردنش حلقه شده بود
دستاشو به کمر زد و با لحن دستور آمیزی گفت
+ برید کنار غول بیابونیا ! میخوام برم پیش دوست پسرم
انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش داشت توی دلش دعا میکرد تا مسیح از دست یونگی نجاتش بده
بادیگارد ها فقط به مقابلشون‌ نگاه میکردن و همچنان وجود جیمین رو نادیده میگرفتن
چند قدمی به عقب رفت و بعد با شمارش معکوس به سمت بادیگارد ها دوید اما بازم بی حرکت سر جاشون ایستاده بودن
شروع کرد به مشت زدن به شکم بادیگاردی که مقابلش بود
.
.
.
یونگی قوطی قرصاش رو روی میز پرت کرد
از لپ‌تاپ اتاقش به حرکات جیمین خیره شد و بی صدا می‌خندید
دلش برای اون پسر کوچولو که حتی قدش تا سینه بادیگارد ها نمی‌رسید ، ضعف می‌رفت
شاید جیمین الهه ای بود که فقط برای این متولد شده بود تا توسط یونگی پرستیده بشه !
.
.
.
جیمین انقد به بدن بادیگارد ها مشت زد که مچ‌ دستش درد گرفت
پس ناله ای کرد و مچ دستش رو توی دستش گرفت
+ آیییی
رابل به خیال اینکه بادیگارد به جیمین صدمه زده به سمتش حمله کرد
جیمین با دهن باز به رابل نگاه میکرد که چطوری نیشش رو توی صورت مرد فرو کرد و قسمتی از پوست صورتش رو کند
جیمین که دلش به حال مرد سوخته بود سر بقیه بادیگارد هایی که اونجا بودن داد زد
+ احمقای غول بیابونی جلوشو بگیرید تا تمام صورتش رو نخورده
بادیگارد ها هر چقد سعی میکردن رابل رو از همکارشون جدا کنن فایده نداشت
رابل تیکه ای از گوشت صورت مرد رو کند و باعث شد فریاد مرد به هوا بره
.
.
.
تمام مدت یونگی مشغول نگاه کردن به اتفاقات توی مانیتور بود
براش مهم نبود!
هر کسی میخواست آسیب ببینه ، به جهنم
مهم جیمین بود که رابل برای حفاظت کردن از اون ، مشغول پاره کردن صورت بادیگارد بود
.
.
.
یکی از بادیگارد ها به سمت جیمین رفت تا جیمین رو از
اونجا دور کنه
اما بازم رابل برای محافظت از جیمین دست از طعمه دلچسبش کشید و به سمت بادیگارد دیگه ای که به جیمین نزدیک‌ میشد خزید که جیمین جلوی بادیگارد ایستاد و سر رابل فریاد زد
+ رابل کافیهههه!
با کمال تعجب مار جلوی پای جیمین بی حرکت ایستاد و با ناامیدی بخاطر از دست دادن طعمه هاش دوباره دور بدن جیمین خزید و مثل شال گردنی دور گردنش حلقه شد
تمام بادیگارد ها دور مرد زخمی جمع شده بودن که با دو دست صورت خونیش رو پوشونده بود
جیمین فرصت رو غنیمت شمرد و به سمت اتاق دوید اما دقیقا زمانی که دستش روی دستگیره در نشست‌ یکی از بادیگارد ها مانع شد
جیمین به چشمای سرد بادیگارد خیره شد و خیلی خبیثانه دستش رو روی دم‌ رابل کشید
+ بهتری بری کنار وگرنه بهش میگم طعمه بعدیش صورت ماهه توعه !
مرد با ترس از جلوی در کنار رفت و جیمین با لوندی در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد
با صدای پر هیجانش فضای اتاق رو پر کرد
+ این رابل عجب چیز خفنیه میشه بدیش برای خودم ؟
یونگی از پشت لپ تاپ بلند شد و روی تخت ولو شد
_ تو که ازش میترسیدی !
جیمین با ذوق جواب داد
+ ببین هر کاری بهش میگم انجام میده ( رابل از دور گردنم بیا پایین و استراحت کن )
رابل به آرامی از گردن‌ جیمین به پایین خزید و گوشه ای تاریک از اتاق توی خودش مچاله شد
جیمین از خوشحالی بالا و پایین پرید
+ دیدی اون به حرفم گوش میده
یونگی لبخندی به ذوق کردن جیمین زد
_ رابل به عنوان یه خزنده زیادی قابل اعتماده برای همین تورو بهش سپردم
با پرشی خودش رو روی تخت کنار یونگی انداخت
+ حق با تو بود حرکاتش ترسناکه اما واقعا بامزه اس
یونگی با تصوری که جیمین از رابل داشت خندید اما ناگهان تمام اتفاقات امروز جلوی چشماش نقش بست
توی یه حرکت روی جیمین خیمه زد
دستای پسر رو بالای سرش قفل کرد
_ امروز با تهیونگ توی گی بار چه غلطی میکردی ؟
جیمین آب گلوشو با صدات قورت داد
+ خب .. اومم.. راستش ...چیزه
یونگی همچنان نفس های عصبی شو توی صورت جیمین فوت میکرد و منتظر بود تا بلاخره جیمین زبون باز کنه
+ خب ببخشید !
حتی جرعت نداشت به چهره عصبی یونگی نگاه کنه
با خودش فکر میکرد شاید اگر اغفالش کنه
بیخیال تنبیه کردنش بشه
پس چشماشو بست و خیلی ناگهانی
لبای غنچه‌ شدشو روی لبای یونگی گذاشت

******

ووت ⭐ کامنت 💌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ووت ⭐
کامنت 💌

🔞Mind🔞[Yoonmin]Where stories live. Discover now