💦33🔞

1.6K 168 128
                                    

چشمای پف کرده شو بزور از هم باز کرد

فضای اتاقش نسبتا تاریک بود و ساکت

هر چند این سکوت و تاریکی رو مدیون پنجره های دوجداره و پرده های مشکی رنگ سلطنتی اتاقش بود

چشماش هنوزم نیمه باز بود ، مغزش روز یا شب بودن
رو پردازش نمی‌کرد

تنها چیزی که میدونست این بود که سر ظهر ، خسته و کوفته از استودیو برگشته بود و به آغوش تختش رفته بود

با چشمای نیمه باز ، دستش رو به سمت میز کوچک کنار
تخت دراز کرد .

به گوشیش چنگ زد و دکمه بغلش رو لمس کرد
از نور زیاد صفحه گوشی چشماش بسته شد ، اما با تلاش یکی از چشماشو باز کرد که با دیدن ساعت چشماش گرد شد
19:39 دقیقه *

انقدر بدن و روحش خسته بود که مطمعن بود با هفت ، هشت ساعت خوابیدن قطعا رو به راه نمیشه !

ناخواسته به سمت صندوق پیاماش رفت و تایپ کرد

بعد از ارسال کردن پیام ، منتظر گوشیو روی سینش گذاشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از ارسال کردن پیام ، منتظر گوشیو روی سینش گذاشت

بعد از اون اتفاق جونگ کوک باهاش سرسنگین شده بود
حتی سر سنگین تر از قبل ...

مگه تقصیر خودش بود ؟
فکر جونگ کوک مثل خوره به جونش افتاده بود و قرار نبود دست از سرش برداره

روز و شبش شده بود جونگ کوک ...
از خواب بیدار میشد به جونگ کوک فکر میکرد ، غذا میخورد به جونگ کوک فکر میکرد حتی وقتی مشغول ضبط کردن اهنگاش توی استودیو بود ، بازم به جونگ کوک فکر میکرد

فکر کردن به جونگ کوک براش مثل نفس کشیدن غیر ارادی
شده بود

شاید اگر همین حالا به سرش شلیک میکردن ، بجای خون از سرش فکره جونگ کوک بیرون می‌پاشید

با لرزیدن گوشیش مثل برق سر جاش نشست و صفحه گوشیو روشن کرد

اما با دیدن جواب پیام جونگ کوک ، ناامید تر از همیشه چشماشو‌ روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید .

🔞Mind🔞[Yoonmin]Where stories live. Discover now